سه ساله ازدواج کردم اصلا برام یلدایی نیوفتاد تو عقد
بعدشم هر سری دعوا سر اینکه خونه باباش باشیم یا خونه بابا من
امسال الان دو سه روزه میگم بریم خرید یا خرید کن پول بده من خرید کنم ی میز بچینم ی عکس بگیرم بعد از سه چهار سال
الان از بیرون اومد دیدم کلی وسایل گرفته همچی...
بعد خونه ما و باباش امسال تو ی حیاط ولی جدا
خوشحال شدم وسیاه گرفته گفتم چه عجب گف واس ما نیس چیزی میخوای بردار ازش ولی بعد رفت داد ب باباش😕
حیاط یکی و خونه یکی داشتن با مادرشوهر همیشه همینجوریه..
وااا😑
دیگه گفتم ع فکر کردم واس ماست همون تعجب کردم ک تو از این کارا بلد نبودی داد زد تو چند روزه گیر دادی پول بده برم بگیرم خب میدم برو دیکه
گفتم آها من میگفتم بریم بگیریم یا برو بگیر رو نشنیدی بعد مگه من حمالم برم هندونه بگیرم کول کنم بیارم
خب خونه خودتون باشن
ما پارسال دوتایی بودیم
خیلییی هم خرج کردم ، به اندازه ۲۰ نفر مهمون پول خریدام شد واسه دو تامون
ولی خیلی خوش گذشت
موظفه برای خونه خودش خرید کنه نه خونه مامانش
جای تو باشم اصلا بحث نمیکنم عکس واسه چیمه وقتی زندگیم واقعا خوش نباشه؟؟؟
خرید با جنگ و دعوا ب چ درد میخوره
زندگیتو از ریشه درمان کن
یکم سعی کن رابطه خودت و شوهرت رو اصلاح کنی هندونه و آجیل رو هر شبی میشه خورد
من نزدیک ۱۴ ساله ازدواج کردم ،از دعواهامون نگم برات ، الان که سال ها گذشته پشیمونم ،میگم کاش الکی کام خودمون تلخ نمیکردم .
میخوام به شما هم بگم الکی کام خودتون تلخ نکنید دعوا و بحث نکنید ، اما از قبل با صحبت کردن حلش کنید ،به همسرت بگو پارسال خونه بابات بودیم امسال خونه بابای من، یا اینکه یه شب قبلش خونه پدر شوهرت دورهمی بگیرن ،شب بعدش خونه بابات
ما تا الان مستاجر بودیم این خونه ی بی صاحابم باباش ک ب همه بچه هاش ارث زمین داده ب ما خونه قدیمی شو داد البته سندی چیزی نیس ما با هزینه خودمون طلا و ماشین و قسطی خونه رو بازسازی کردیم حتی واسه اونم جدا دوباره درست کردیم ی خونه کوچیک تو تو همین حیاط
