هوا برای تنفس نیست ، آب نیست، رودهای مهم خشک شدن، برق نیست ورسما میگن سال دیگه بدتره، کارخونه که برادرم کار می کنه گفتن با این روال که تولید خوابیده وبرق نیست، نداریم حقوق بدیم کم کم فکر شغل دیگه باشین چون اخراج باید کنیم، گاز نیست، قیمتها رکورد میزنن، افغانی ریخته همه جا را پر کرده....
شوهرم میتونه مارا ببره یه جای دیگه دنیا زندگی کنیم و بچه هام آرامش خاطر داشته باشن،اما هیچجوره راضی نمیشه ، چسبیده به مادرش که هشتاد و دو سالشه فکر بچه های نوجوون را نمیکنه و من که صبح وشب کنارش شیفت میدم تا روزگار بچرخه و هر چقدر درمیاریم باز ته سال جوری نمیشه که بگم خیالم برای بچه ها راحت شد