سلام عصری دندانپزشکی بودم مادرشوهرم زنگ زد جواب ندادم چنددیقه بعد کارم تموم شد زنگ زدم گفتم که دندانپزشکی ام کاری داشتین زنگ زدین گفت که شب یلدا شوهرت که شیفته خواهرشوهرم دعوت کرده گفت به لنا هم بگو اگه اومد باخودتون بیارینش منم گفتم بهمون زنگ نزده منم قول دادم به خانوادم برم اونجا گفت بهش میگم بهت زنگی هم بزنه خیییلی ناراحت شدم ازشدت ناراحتی خوابم نمیگیره ادم اینجوری دعوت میکنه تو که دوست نداری بیام خونت دیگه هیچ نگو یا قصدشون این بود اذیت کنن که بگن اونجا دعوتن ومن بفهمم که ناراحت بشم ازهمه بدتر اینه که وقتایی اینجوری من که ناراحتم پیش شوهرم گلایه میکنم اصلا بهم توجه نمیکنه اخماش میره تو هم پشت میکنه بهم اصلا بهم گوش نمیده
این رفتار شوهرم بدتر عذابم میده نشد یباربغلم کنه بگه همین که من دوست دارم کافیه یا یه چیزی بگه دلم قرص بشه
خب تو ک نمیری خونه خواهرشوهرت اینجوری اونام میفهمن باید صاحب خونه دعوتت میکرد
پس ناراحت نشو
اصلا چه کاریه بدون حضور همسرت بری تو جمع خانواده اش
والا من همسرم ۱۰ روز ۱۰ روز میره ماموریت کاری ولی همشون میدونن تا همسرم نباشه نه میرم خونشون نه باهاشون جایی میرم
اوایل خیلی ناراحت میشدن الان عادت کردن منم راحت شدم نه دعوت میکنن نه چیزی
چه بهتر برو خونه مامانت با خانواده خودت خوش باشه
اگه زنگ زد جواب ندم
مامانم گفت حق نداری جوابشونو بدی منم گفتم همش مقصر شمایین سالای اول می اومدم میگفتم اینا رفتارشون اینجوریه منو اذیت میکنن چون عروس اولشون بودم هی میگفتید تو میخا ابرو مارو ببری اینهمه سال تو خودم ریختم الان که دوتا عروس دیگه اوردن تو همون نامزدی دعواهاشون شروع شده میفهمم چقد اشتباه کردم هی چشم پوشی کردم
باورکن اصلا حوصلشونو ندارم من کلا ادم درونگراییم یدونه دوست ندارم ولی خوب اینا ول کن ادم نیستن خیلی سیریشن حتی وقتی قهرهم باشی بیشترزنگ میزننن امار دربیارن الان اون یکی جاریم دوساله عروسی کرده طبقه بالاشونه دختر عمه اشونه یسال ونیمه پاتو خونشون نمیزاره جواب تلفناشونو نمیده
احتمالا قصد نداشتن دعوتت کنن اما ترسیدن گله کنی بعدا
گفتن بذار حالا یه تارف کنیم پسفردا نگه من تنها بودم دعوتم نکردن با هم برنامه کذاشتن بمن نگفتن
توام‌سنگین باش نرو
خیلی اینجوری بودم خیلی دیگه سختمه دلم داره میترکه
هیچوقت ده ساله عروسشونم توروشون چیزی نگفتم چیزی به روشون نیاوردم گلایه نکردم پسرم یه هفته بیمارستان بستری بود یکیشون نیومد عیادتش این منو داره میکشه مگه چقد دلشون سنگه اونوقت من مامانشون مریض میشه سوپ میپزم میفرستم
دلم میخواد الان مامان خودمو هم فحش بدم بیشتراون مجبورم میکرد گناه داره اله بله
باهاشون سرسنگین باش کم کم اونام باهات سرسنگین میشن از دستشون راحت میشی
البته من خانواده همسرمو خیلی دوسشون دارم ولی خب بدون همسرم تو جمعشون نباشم بهتره نه حرفی پیش میاد نه حدیثی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز