کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

نه. پول جمع کن بده دست یه ادم مطمئن. اگه درحدی شد که بتونی یه تیکه طلا بخری، باهاش طلا بگیر بده دست همون که امانتداره. وقتی حامله شدی، با پولش سیسمونی بخر، بذار خونه مادرت. 

آینده رو فدای گذشته نکنید…هرچی بوده تموم شده بهش رجوع نکنید بذارید یه گوشه ی ذهنتون سربسته بمونه و کمرنگ بشه توی زندگیتون،همه از این دردا داشتیم اونا که لای پر قو بزرگ شدن اقلیت هستن خود من بخوام یادآوری کنم انقدر دارم از این خاطرات تلخ…ولی اصلا سراغش نمیرم 

با تمام وجودم درکت میکنم.عروسی خواهرم بود یک لباسی دادن بپوشم یقه خرگوشی بود خود لباسه هم چهارخونه آبی سفید بود عکسای عروسی که چاپ شده بود داشتن نگاه میکردن از دهن یکی در رفت گفت عههههه لباس فاطیِ زنعمو چرا تن اعظمِ؟؟یعنی همون لحظه خفه شدم از غصه

چرا اینقدر خودت رو عذاب میدی؟ خانواده منم بخاطر ندونم کاری پس انداز مخفی و خسیسی  مادرم نه لباس مناسب داشتم و نه ظاهر زندگی خوب بقول شما با وجود اینکه زیبا بودم و درس هم خونده بودم خواستگارام فراری بودن

و در آخر هم مجبور شدم با یکی که سطح تحصیلات  خیلی از خودم پایین تر و تفاوت فرهنگی فاحش ازدواج کنم فقط برای فرار از اون وضعیت جهنمی ولی خودم رو عذاب نمیدم بخاطر گذشته ایی که گذشته

سعی کن به گذشتت فکر نکنی من اوایل خیلی فکر میکردم دیدم خودمو داغون میکنم و اعتماد بنفسمو کم میکنم دیگه بهش فکر نکردم انقدر فکر نکردم ک یسری از خاطراتم پاک شده یا عمق فاجعه رو دیگه حس نکردم مهم الان ک درست زندگی کنی که چندسال بعد حسرت این روزارو نخوری 

هرکسی نسبت به شخصیتش ارزش میگیره 

انقدر اعتماد بتفس داشته باش ک شوهرتم جرات نکنه گذشتتو ب رخت بکشه هر وقت حرف زد بروش بیار ک اگه قرار بود مث خونه بابات باشه بهش جواب بله نمیدادی زبونشو کوتاه کن 

در اخر اگه میبینی اذیتی حتما اول مشاوره بعد هم دکتر اعصاب و روان برو 

فکر خودکشی ینی افسردگی هرچند ماها ک گذشته سختی داشتیم افسرده هستیم اگه پیگیر نباشیم مثل من اول تو زندگی زناشوییم بعد هم به سرعت افسردگی بعد زایمان گرفتم الان دارو مصرف میکنم خیلی خیلی بهترم

نه گلم مشروب تو ازمایش مشخص نیست سوالت همین بود دیگه

بچه بودم پول نداشتیم لباسای بقیه رو میپوشیدیم یه روز رفتم مسافرت خونه مادربزرگم و پدر بزرگم بعد از خواب بیدار شدم شنیدم مادر بزرگم به پدربزرگم گفت مادرش فکر کرده ماخیلی پول داریم ک با این لباسا فرستادش مگر ما میتونیم لباس بخریم براش فکرکرده چی ک با این لباسا بچش فرستاده اینجا و من تا 3 شب شبا گریه میکردم هیچکس تا امروز نمیدونه 

هعی میتونم درک منم

تو آیندم

تو شخصیتم

خیلی تاثییر گذاشت

چقدر کتاب خوندم

چقدر گشتم آدم خوب پیدا کنم

چقدر پول تراپیست دادم

تا بهتر شدم

همه چیز که این دنیا نیست مطمئن باش جبران می کنه امیدوارم تو این دنیا هم خوشبختی رو بچشی

عزیزم من همون دو صفحه ی اول بعد از پیامتون را خوندم 

میدونم حال خواهرتون خیلی براتون سخته و دردناک من خودم با یه کم تفاوت این مورد را داشتم طوری که شبای آخر عمرش تا صبح جوشن کبیر میخوندم و گریه می کردم این کسی که میگم هم خیلی سختی و نداری و فقر کشید تا مهندسی دولتی قبول شد نتوست بره درس بخونه بعد امتحان داد سر کار قبول شد و درسش را هم خوند با چه سختی هایی و فوق لیسانس دانشگاه تهران قبول شد یه بچه ی روستایی که نون سیر نخورده بود لباس نداشت بپوشه همون موقع سردفتری هم قبول شد و همون موقع سرطان گرفت يعنی دقیقا زمانی که میخواست یه زره به آسایش برسه و تو یه مدت کوتاه مریضی اوت کرد و از دنیا رفت 

خدا بهتون صبر و تحمل بده حتماً این دعا را بخونید ( رب شرح لی صدری و یسرلی امری) 

یه وقت تصمیمی نگیرید که آخرت خودتون را هم نابود کنید 

چون این دنیا بالاخره میگذره اما اونجا تموم نمیشه دیگه