2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 219602 بازدید | 2348 پست

کلاس سوم ابتدایی بودم کفشام انقد پاره و کهنه بود کفی نداشت اون قسمت پلاستیکی کفش(زیره کفش)اکثرا هم چارخونه س،اون خط هاش پامو انقد اذیت میکرد که خون میشد..یبار از مدرسه مارو بردن مسجد محله

مجبور بودم کفشامو دربیارم همه میدیدن داخل کفشم چه وضعیه..موندم همه‌رفتن داخل من کفشمو درآوردم برعکسش کردم که دیده نشه،زود تر از همه هم اومدم بیرون پوشیدم منتظر بقیه موندم

خدایا جان و دل خسته است کمی امشب دعایم کن به هر راهی که می دانی مرا از غم رهایم کن

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

منم خیلی سختی کشیدم نداری به اون صورت نه ولی سختی هایی کشیدم که از تحمل خیلیا خارجه😔از دست دادن پدر ...

حالا بعد خواستی توی خصوصی بهت میگم چه دردسرایی دارم 

لایک نکنید .توروخدا 
بیخود کردن به کم قانع نشیا

به  خدا  من  از  خدام  بود  شرایطش  خوب  باشه   اخه  من  چهرم  خوبه  همچیم  خوبه   اره  منم  گفتم   کخ به  گوشسون  برسه  گفتم  چون  میلنگم  قرار نیست  خودمو  بدبخت  کنم

فقط 8 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
😍😍😍😍  روزای خوبی  در راهه       تیکر بارداری نیست                         قبل از  صفر شدن تیکر با ارزوم میرسم امسال سال منه😍😍😍😍😍😍😍 مطمئنم

من چند صفحه ای خوندم یاد همکلاسی دوران دبیرستانم افتادم این دختر همیشه شاگرد اول و مبصر کلاس بود اینقدر با استعدادو  ممتاز و سر زبون دار بود که ظاهر و تیپش رو تحت الشعاع قرار داده بود و معلمها همیشه صندلی ردیف اول و جلوی میز خودشون میگفتن بنشینه بگذریم این اخرای سال دیگه نیومد و مدرسه پیگیر شده بود و فهمیدن قراره با اجبار ازدواج کنه ، البته من چون مدیر نسبتی با من داشت فهمیدم ، دیگه کلی مادر و پدرش رو خواستن که منصرفشون کنن ولی چون از لحاظ مالی و فرهنگی سطحشون پایین بود موفق نشدن بالاخره ازدواج کرد و نیومد ، من با اینکه سالهای زیادی میگذره هیچوقت فراموشش نکردم و ناراحتم میکنه این فکر که اگر در یک خانواده خوب بود حتما الان جایگاه ویژه ای در جامعه داشت  

ساندویچ کالباس تو مدرسه فقط۱۰۰ تومن بود ولی تو کل سالِ تحصیلی یکبارم پیش نمیومد منم بتونم بخرم...سال۷۷ کلاس اول ابتدایی بودم مانتو ومقنعه خواهرم که از من چهارسال بزرگتر بود رو تنگ کردن اندازم که شد برای سال اول اونو پوشیدم مانتوی بنفش با مقنعه نازک و کهنه.همه کیف کوله پشتی داشتن با عکس زیزیگولو و خرس های مهربون ولی برای من یک کیف دوشی سیاه بدون هیچ عکسی گرفتن سه تا خریدن دوتا هم برای اون دوتا خواهردیگم که بتونن تخفیف خوبی بگیرن من انقدر ساده بودم و نداشتم فکرمیکردم بگم منم کوله میخوام یعنی دارم حرف زشت میزنم.کلاس سوم ابتدایی جشن تکلیف بود خودم جانماز تو خونمون رو کادو کردم با یک تکه کاغذ رنگی زرد و بردم دادم به معلم که قاطی کادوی بچه ها بزاره.

عکسی که کلاس اول ازمون گرفتن رو پاره کردم تا هیچوقت اون مانتوی زشت رو نبینم ولی از ذهنم نمیره.عکس جشن تکلیف و انگار جا انداخته بودم دارمش میزارم ببینید

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز