2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 200109 بازدید | 2204 پست

من سختی میکشیدم سال بسالم لباس میخریدیم همون یبار لباس خریدن واسه عید خیلی کیف میداد از هر سالش خاطره دارم 

کاش همه چیز به وقتش یرات اتفاق بیافته،همون موقع ک ذوقشو داری!وگرنه گذر زمان همه چیزو برات بی رنگ میکنه.خدایا کمک کن تا وقتی ذوقشو داریم به آرزوهامون برسیم 🩷🌱🤌

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

فقر خیلی سخته وبده ولی بدتر از اون عدم درایت و مدیریته ‌وقتی این دوتا قاطی بشن فاجعه میشه.

ما یه آشنا داشتیم پدرشون کارگر ساده بود و پنج تا بچه داشتن همشونم دختر بودن ولی اینقدر مادرشون باسلیقه و مدیر بود هیچ کس فکر نمی‌کرد که اینا با این حقوق کم دارن زندگی میکنن.

هیچوقت لباس آماده نمیخریدن.هیچ وقت کاپشن نمیخریدن یعنی پولشون نمی رسید ولی مادرشون انقدر قشنگ لباس می بافت و می‌دوخت همیشه مرتب و تمیز بودن.و خیلی قانع بار اومده بودن.

دخترا بزرگ شدن همه درس خوندن و سرکار رفتن برای خودشون جهیزیه خریدن و کلا زندگی شون عوض شد.

دلیل موفقیت شونم این بود که فقط فقیر بودن ولی پدر و مادر هم فکر بودن باهم دعوا نداشتن و با درایت بودن

گلزهرا هستم .کاربریم الکی ترکید. 
دورت بگردم سختیهای ک من کشیدم کسی نمیتونه حتی تصور کنم اینجا خیلی چیزارو بیان نکردم متولد ۶۲ هستم ال ...

از ته دلم ارزوی  خوشبختی و شادی و بهترینارو از خدا برات دارم 

واقعا نمیدونم چی بگم از ناراحتی برای گذشتت فقط دلم میخواد اننننقدددد خدا تورو غرق نعمت کنه که همه گذشتت یادت بره 

کجای تهران زندگی میکنی منم تهرانم 

دوستان کنار این خاطرات ریز و درشت یک چیزی بگم حال و هواتون عوض بشه🤗

من متولد شصتم میخواستم بگم غیر از سختی های ریز و درشتی که ما کشیدیم یه چیزی بود اینکه اون زمان اصلا بچه ها رو آدم حساب نمیکردن 🙄

وقتی مهمونی میرفتیم برامون چای نمی آوردن بشقاب جدا نمیذاشتن از ظرف مامان یا بابا باید بر میداشتیم😐

یادمه عموم از مکه اومده بود ده دوازده تا بچه بودیم غذا بهمون نرسید 😬بعد یادمه زن عموم رفت یک قابلمه کته ماش برامون درست کرد بقیه چلوگوشت خورده بودن 🤪

خونه دو طبقه بود بعد ما تو زیرزمین مشغول بازی این بی انصافا هم نگفته بودن بچه ها چی بخورن 🤭

اینقدر احترام میذاشتن به ما 😜تو مدرسه هم که ناظمای سیبیلو خدمتمون میرسیدن من یه روز جوراب سفید پوشیده بودم زیر شلوار یک هفته مدیر دعوام میکرد هر وقت من‌ میدید🤨

برای خورشید پس از شبهای طولانی

چه بچه گی هایی داشتم من فکر کنم از همتون بدتر بودم 

پیش معلما از وضم میگفتم اونام برام لباس و مرغ کمک میدادن 

دو سه تا از بچه ها از وضم خبر داشتن بهم یواشکی پول میدادن 

یبار یکی از معلم های دبستانم کلی وسایل خوردنی آورد برامون 

از مدرسه کمک میکردن منم خیلی خوشحال میشدم فکر میکردم کاری برای خانوادم کردم . اینم یجور گدایی بود بچه بودم نمیدونستم فرق اینا رو 

دست فروشی میکردم نزدیک خونمون 

وقتی ناهار از مدرسه اومدم خونمون هیچی برا خوردن نداشتیم روغن میذاشتم داغ بشه با نون می‌خوردیم 

 

عیدا که می‌شد دوستام لباس های نو داشتن لباسای من پاره  بودن مثلا شلوارم زانوش پاره بود کلی خجالت زده میشدم پیش دوستام .


۶تا بچه از مادر خودم بودیم بابام تهران جوشکاری میکرد منتها دوماه کار می‌کرد چندماه بیکار بود گذشته ا ...

🥲بمیرم برات

بقیتون وضعشون بهتره؟

کاربری دوم.بخاطر دعوا با یه آرمی تعلیق شدم و بعد یک سال پرقدرت برگشتم🌱 بی تی اس فن های کم و سن و سال محترم ریپلای نکنن.برای آرامش و تغذیه روحم گیتار میزنم.   میشه از بغض به هنر رسید و از اشک به ساز🦋🤍 اسم کاربریم هم یادگاری از کسی واسم مونده که  من رو اونجوری صدا میکرد خودش الان نیست ولی تیکه کلاماش هنوز باهامن:)💛خوبه همتونم تو امضاتون زدید نمیخواید با ادم احمق بحث کنید لعنتی شاید اون ادم احمق خودتی  ببخشید ولی من نمیتونم کرم درونمو کنترل کنم که کامنت تویی که تو امضات زدی لایک نکن رو لایک نکنم🤝🏻

یبار یجا دور همی دعوت بودیم با دوستامون 

که برا همه دیگ ناشناس کادو کوچیک بدیم . بعد آخرسر مشخص بشه کدوم برا کیه مثلا قرعه کشی بود . 

کادوی من خیلی بی ارزش بود از نظر اونا چون پول نداشتم چیز بهتر بخرم یادمه اونی که بهش دادم ب کادم بد نگا می‌کرد 

علاوه بر بی پول بودن خانواده اعتماد بنفسمم خیلی کم بود.

ممنون عزیزم ۵۸ سالش بود قبلش آمد چندروز خونم بود بابچهام بازی می‌کرد وقتی ک رفت رفتم تو کوچه ک بهش ب ...

وای خدا هرچی میرم جلوتر میخونم بیشتر قلبم اتیش میگیره 

باورم نمیشهههه عین یه فیلم خیلی خیلییییی گریه دارهههه

چه دردی کشیدی چه غصه ها خوردی 

عزیزم زبونم بند اومده از درد

چقد همگی تو ایران سختی دیده بودیم الانم یسری ها هستن تو این شرایط و ما اکثرا بی خبریم از همه چی

آره هنوزم هستن حاشیه تهران پره،یه پسر و پدر هستن بهشون کمک میکنن بچه های کوچیک یه جفت دمپایی ندارن بپوشن پا برهنه تو کوچه میان یکیشون پاش زخم شده بود 

فقط 31 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز