منم بودم
یبار کفشم سوراخ شده بود همه تو مدرسه با تعجب نگام میکردن
اخه مدرسمون بچه ها خیلی با کلاس بودن
منم پدر مادرم شاغل بودن اما نمیدونم چرا هیچ وقت پول نداشتیم
از بس مامانم مدیریت پول بلد نبود
همش اول برج مهمونی میداد تا اخر برج دیگه پول نداشتیم
عشق مهمونی دادن بود
یبار یادمه انقدر خجالت کشیدم یه انگشتر طلا از بچگیم داشتم گفتم مامان اینو بفروش برام کفش بخر
قبول کرد😐😐😐😐
رفتیم فروختیم ۹ تومن برام کفش خرید ۸ تومن
انقدر خوشحال شدم
ولی هنوز یادم میافته میگم یه مادر چقدر باید بی فکر باشه
حتی نگفت انگشترتو نگه دار برات میخرم خودم