کلاس سوم جشن تکلیف داشتیم ۳ هزار و پونصد
من نداشتم پول ندادم
روز قبل از جشن معلممون گفت بیا اشکال نداره
منم رفتم جشن
روز بعدش تو مدرسه بچه ها دعوا کردن باهام
که حرومت باشه ما راضی نبودیم پول ما بوده
هنو صداشون توی گوشمه
ما پول نون خوردن نداشتیم
گاهی شبا ۵۰ تومن شکر میخریدیم با نون و چای شیرین میخوردیم. گاهی همونم نبود گرسنه میخوابیدیم
داداشم از کلاس دوم میرفت کار میکرد. دست فروشی میکرد
اینا هیچی نبود در مقابل ازدواج خواهرم .بیچاره چقد حرف شنیده بود و دم نمیزد .تازه الان میگه ۵ تا جاریش چیا گفتن بهش