عزیزم اکثر دهه ۶۰ اینطور بودن چون بچه زیاد بود پدر مادرا واقعا نمیرسیدن
میشه لطفا پست های منو لایک نکنید به هیچ عنوان لطفا... و اینکه اگه ناخواسته توی تاپیکی بحثی پیش میاد و ناخواسته کسی ناراحت میشه از صحبتهام پیشاپیش عذر خواهم حلال بفرمایید.
تازه ازدواج کرده بودم ی بار با همسرم رفتیم ی پارک تو شهرمون ، بهم گفت اصلا تصورشم میکردی که ی روزی جلو پژو بشینی و بیایی اینجا تفریح کنی ؟؟؟؟ اولین بارمم بود رفته بودم اون مکان ، هیچی دیگه کوفتم شد ، اون روز چند تا عکسم انداختیم هنوز دارمشون ینی از عکسام هم غم میباره اگه از نداری و بدبختی خونه پدری بگم بخدا تا فردا باید بگم تمومی هم نداره جالبیش اینه الانم ادامه داره و اصلا این کابوس تمومی نداره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدا شاهده تو کل فامیل مادری و پدری دختری به قشنگی من نبود ولی هیچکسی پا پیش نمیزاشت وضعیتمون داغون رو به فنا بود ، الانم هست بخدا خیلی وقتا میرم خونشون تا برمیگردم تپش قلب امونم نمیده از بس غصه نداریشونو میخورم
کسر شان 🥺 منم همه خانواده پدریم ماشالله وضعشون توووپ بخدا زمین تا آسمون با ما فرق دارن واسه همین اصلا مارو از خودشون نمیدونن، چه دورهمی هایی که با هم میرن و از چشم مامانم پنهون میکنن اونم همش غصه میخوره