فرزند طلاق بودم همیشه پیش همکلاسیام سرم پایین بود که پدر ندارم همه مدل وسایل داشتن اونا من میدونستم مامانم نمیتونه تهیه کنه هیچی نمیگفتم بهش ، همه تا الان میگن بچه قانعی بودی ولی من با کلی حسرت بزرگ شدم
حسودیم میشد به بچه ها که بابا دارن ، تبلت و نمیدونم الفبا فردوس و اینا تا سالها برا من و داداشم حسرت بود ، سالی یه بار یا دو سال یه برا مدرسه کفش میخریدیم ، عید که میشد بچه های فامیل دختردایی هام با کفش نو میومدن دم در عید دیدنی من کفشاشونو دم در میدیدم حسودیم میشد ، ما با همون کفشای کهنه میرفتیم
ببین مامانم و دایی هام و مامان بزرگم کلی زحمتون رو میکشیدنا و تا جایی که میتونستن برامون میخریدن ، ولی خب حسرت اینکه به پدرمون بی منت بگیم واسمون فلان چیز بخر رو دلمون موند
از اون جا مداد خوشگلا لوازم تحریر قشنگا ، کیفای نو دفترهای زیاد و خوشگل همیشه تو مدرسه میدیدیم ولی نمیتونستبم بخریم
گاهی وقتا بعضیا لباس کهنه هاشون رو برامون میفرستادن با چه ذوقی میرفتیم اونا رو میگشتیم برا خودمون میپوشیدیم الان که یادم میاد کفری میشم ، باز من خوب بودم بچه اول بودم خیلی چیزا رو استفاده کردم بیچاره داداشم از وقتی به دنیا اومد نه پدر دید نه تا آخر چیزهای خوبی براش خریدیم ، همین الانش ۱۷ سالشه از ۱۵ سالگی ترک تحصیل کرده داره کار میکنه خودمم دیگه ازدواج کردم ولی برا داداشم دعا کنید عاقل و سر به زیر باشه قدر زندگیشو بدونه و به پولی برسه محض رضای خدا