2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 50040 بازدید | 766 پست
چرا بابا هست چند وقت پیش یجا پارک کرده بودیم دیدم یه اقایی از تو سطل زباله دونه دونه بطری هارو جدا م ...

منم چند وقت پیشا یه آقا رو دیدم از سطل زباله ی تالار عروسی غذا درمیوورد میخورد وایی چقد حالم بد شد براش ..معتاد بود ولی خیلی دلم سوخت 

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

خدای من متاسفم واسش

خب چیکارکنم .الان غصه بخورم خوبه .نه والا ..گهگداری از خجالت .ماسک میزنم .که برم پسرمو ازمدرسه بیارم .😂🤣🤣🤣مخصوصا جلسه بامعلموش .یا موقعی که با معلمش حرف .بزنم...خب بشینم خونه .جایی نرم .زندگی نکنم.خب منم حق زندگی دارم پس سعی میکنم زندگی کنم ...ول کن بابا بیخیال...الن برای خودم میرم قدم میزنم .لوازم آرایش میگیرم .حسرت عروسکی که توبچکی داشتم برای خودم میخرم .ولی به اسم پسرم یعنی برای پسرم خریدم .😂😂شوهرم میگه اینکه دخترونه اس واسه بچه خریدی .منم میگم دختروپسرنداره بذاربازی کنه.

الهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم .هدیه برای امام زمان ...خدایاشکرت .ممنونم ازت .                        
اینو مینویسم که انگیزه بشه من ده سالم بود ک از روستا اومدیم شهر نمیگم تو روستا وضعمون بد بود مثل بق ...

شما پدرومادر اگاهی داشتی خداروشکر

من بدون فکر بدون برنامه ریزی فقط میخاستم از جو خونه فرار کنم هیچکسم راهنمایم نمیکرد وقتیم برگشتم ک برا استخدامی بحونم مامانم صب ساعت شیش بیدار میشد جیغ داد ک تو درس خوندی نشستی خونه هیییی باز برا فرار از این جو ازدواج کردم مامانم نزاش ی سال از درسم بگذره شاید استخدام شم بعدشم بارداری ناخواسته و مشکلات و..

میتونم بگم شما میتونی یه الگو باشی واسه خیلیا اینو مطمئنم 👏🏻من مامان خودم هم خیلی سختی کشید یه زما ...

ایشالا ک زندگی روی خوششم بما نشون میده من مشکلم فقرونداری نبوده ونیست دردم چیزای دیگست خیلیا فقیربودن باابرو زندگیو ساختن ناهنجاری خانوادم مارو به این روز انداخت 

دنیا عدالت نیست خدا هم عادل نیستیدترین دوران رو تو دخترهای فامیل و اطرافیان من داشتم تلاش کردم هزارب ...

نگو عزیزم میشه مگه خدا وجود نداشته باش..فقط کافی دل بش بدی توکل کنی بهش قربونش برم از هرکسی مهربونتره ....

ایشالا ک زندگی روی خوششم بما نشون میده من مشکلم فقرونداری نبوده ونیست دردم چیزای دیگست خیلیا فقیربود ...

میدونم چی میگی چون ماهم فقیر بودیم هم بی آبرو🥲

پدربزرگ و ماردبزرگم پدرم رو اصن دوس نداشتن و خیلی تو بچگی اذیتش کردن ولی اون پسرای دیگش رو خیلی میخاستن 

همیشه خونه ما دعوا بود بطوری که کل اقوام خبر داشتن هنوزم تو مهمونیا بعضی وقتا ازم میپرسن پدر و مادرت هنوز دعوا میکنن💔 

آنه شرلی هم نشدیم که ازمون بپرسن آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت...🙃

کلاس دوم بودم کفشم پاره بود کف کفشم شکسته بود...برف خیلی سنگینی اومده بود..خواهرم کلاس سوم بود .باهم میرفتیم مدرسه..تو اون هوای برفی یهو دیدم جلوی کفشم یهو پاره شد افتاد نمیتونستم اونجوری برگردم مدرسه...رو جدول نشستم خواهرم برگشت خونه...کفشاشو داده بود داداشم برام بیاره برگردم خونه..اونروز تو خیابون هرکی رد میشد دلش برام میسوخت..

خیلی نداری کشیدم ...تو مدرسه همه جا...


کاش منم میتونستم خودمو ازین باتلاق بیرون بکشم ،کاش ازدواج نمیکردم خودکشی میکردم، بحدی ناامیدم تصورشو ...

استارتر ببخشید این حرفو میزنم  ولی شما  خودت رفتارت چطوریه مثلا چیزی میخره تشکر میکنی ؟ یا چه میدونم مثلا یه حرکتی بزنی طرف برگرده این حرفو بزنه ! واقعیتش من فک میکنم همسر مثله یه دوست و رفیق باید باشه نباید الکی همچین حرفی بزنه باید مرهم دردات باشه ...

یه بار نشسته بودم رو پله جلو در ... 

همسایه یه کاسه آش آورد داد 

پاشدم داشتم می‌بردم تو  بعد دمپاییم پاره بود نصف جلوش کنده بود واسه همین افتادم اش ریخت کاسه ام شکست...

مادر بزرگم اومد دید دوتایی نشستیم گریه کردیم.. 

من هم گریه میکردم هم گشنه م بود از رو زمین نخود لوبیا ها رو برمی‌داشتم میخوردم...

خدایا چقدر دلم گرفت بچه ها تورو خدا فراموش کنید بیان به خاطرات خوب فک کنید خواهشاً فراموش کنید گذشته ها رو که یکسری از خاطراتش مثه لجن و باتلاق میمونه، واقعا برای همه اونایی که درد کشیده بودن غصه خوردم

میدونم چی میگی چون ماهم فقیر بودیم هم بی آبرو🥲پدربزرگ و ماردبزرگم پدرم رو اصن دوس نداشتن و خیلی تو ...

خونه ماهم همیشه دعوا بود پدرم آدم ضعیفی بود مامانم عصبی وبددهن همیشه باهم جدال داشتن شب عید بود بارون میزد خونمون چکه میکرد دعواشون طبق معمول شروع شد بابام پارچ استیل وبرداشت کوبید به سرخودش پارچ نصفش تورفت بعد چنگال وبرداشت بزنه به پریز برق خودشو بکشه چقدر مابچها گریه کردیم آونشب لعنتی مامانم قهرکرد رفت خونه همسایه غذاش رو گاز موند لب نزدیم شب عید گشنه خوابیدیم سالها بعد ک بابام خودکشی کرد وقتی اون پارچ ومیدیدیم حالمون بدمیشد مامانم انداختش رفت 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز