امشب 4یا 5کیلو گوشت گوسفندی دادم به شوهرم
گفتم ببر برای خواهر
یه گوسفند قصابی کردیم
همین مقدار واسه مادربزرگ و مادرم هم گذاشتم(مادربزرگم خودش بهم این گوسفندو داده بود ولی اون موقع کوچولو بود الان بزرگ شد)
گفتم اگه واسه مادربزرگم و مادرم بذارم وببریم دم در بهشون بدیم و واسه خواهر خودش نذارم ممکنه دلش بشکنه، مرد هستش وغرور داره بالاخره
ولی من وقتی فلج شدم(طی یه تصادف یه مدت زمین گیرشده بودم)
این خواهره اصلا نیومد دیدنم
اصلا
هیچ کدوم از اعضای خانواده شوهرم نیومدن دیدنم
هیچ کدوم
انقدر هم تلاش کردن که شوهرم طلاقم بده
ولی من به شوهرم گفتم
گفتم من مثل اونا نیستم
من ذاتم اجازه این همه بدی رو نمیده ونمیتونم خواهرتو بدون سهم رها کنم، وبهش ازگوشت میدم
یه خواهرشوهر دیگه هم دارم که متاهله
اون نه تنها واسه عیادتم نیومد
بلکه بابام هم که فوت کرد نیومد مراسمش
به شوهرم گفتم وقتی به اون یکی خواهرت هم فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم که بهش از گوشت ندادم
دستم میرفت که جدا کنم وبراش بذارم
اما دلم بهم این اجازه رو نمیداد وحالا عذاب وجدان دارم
اینارو که گفتم شوهرم یه لبخندی زد و فکر کرد الان برای این یکی خواهرش هم میذارم
اما واقعا نمیتونستم براش بذارم بعد از اون همه بی حرمتی
زهرمار بخوره زنیکه سلیطه شارلاتان