اوناییی که با مادرشوهر زندگی میکنن بیان

من زندگی میکنم شرایطم با تو فرق داره

ما مستقلیم کاملا

اینکه میگه من تنها بچشونم یعنی زنگ خطر وابستگی

با شرایط و باید بپذیری یا کلا قبول نکن

فردا بری داستانا شروع نشه هی تاپبک بزنی😂

تاپیک قبلت. بودم تجربه خودم بخوام بگم من یه سال با مادر شوهرم تو یه واحد بودیم یعنی یه سال تو خونشون زندگی کردم از دخالتاش بخوام بگم طومار بااینکه بهم خوبیم کرد ولی خیلی جاهام کرم ریخت بعد یه سال رفتیم با بیست دقیقه فاصله ازشون خونه گرفتیم بازم از دستش دایم در حال دعوا و کتک کاری بودیم تا پارسال اومدیم دو ساعت دورتر ازشون الآنم اگه رو بدم یا زیاد بریم خونشون دخالتاش شروع میشه کلا جنبه نزدیک بودن نداره یکم زیاد بری به خودش اجازه میده تو همه چی اظهار نظر کنه تازه پارسال که میخواستم بیایم دوساعت دور تر سرخود رفته بود با واحد پایینشون صحبت کرده بود که ما بریم اونجارو رهن کنیم اگه خانواده دخالت گر و کنترل گری باشن زندگی برات خیلی سخت میشه 

من ۵سال باهاش زندگی کردم انقدربه شوهرم وابستگی داشت فرقیبا تک فرزندی نداشت انقدر حس تنفر تو وجودم به وجود آورد قرص اعصاب میخورم ده روز بیمارستان بستری شد کلا یکبار رفتم الانم نمیخوام ببینمش. ازخودم که گذشت ولی هیچ وقت نمیذارم دخترم همچین انتخابی کنه توهم احساسی تصمیم نگیر بهتر مشاوره برید

دوری ودوستی.. مادرشوهرم خودش میگفت وقتی دور باشین احترام ومحبت بیتره