2777
2789

مادرم اومد پیشم‌‌ بچم بی قراری میکرد دوماهشه

بعد صبح رفته زنگ‌زده برات پول میریزم برو گوشت بخر گفت برا کی برا خودت من فضولی کردم رفتم سریخچال دیدم دوتا بسته داری گفتم عیب نداره رفتی ولی من گوشت و مرغ و چون دستام درد میکنه از بعده زایمان مادرشوهرم میگیره تمیز میکنه من جمعه میخواستم‌برم‌بیارم

گفت میدونم گفتم شاید ندارید اخر ماهه

بعد بیشتر تو مخمه رفته به خواهرمم گفته براش سفارش بده خیلی بهم برخورده

خدایی نشده شما بعضی وقتا گوشت و مرغتون تموم بشه؟حس حقارت کردم وضع مالیمون بد نیس اخه 

از اونورم خواهرم‌اومده بچه مو نگه داره میگه خونت چس‌ذره ست ادم نمیتونه راه بره

من اصلا نگفتم بیان بخدا خودم از پس‌کارام بر میام 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

به نظرم مامانت از دلسوزی گفته من چه مامانم چه مادرشوهرم این حرف بزنن ناراحت نمیشم میگم لابد فکر کرده دستمون خالیه به فکرمون بوده من بابا و مامانم دایم میپرسن برنج داری برنجت تموم نشده درکشون میکنم می‌دونم دلشون پیش منه که حتما برنج بخورم بااینکه اخلاق شوهرم می‌دونن که هیچ وقت خونرو خالی نمی‌ذاره و همه چی زیاد میخره 

به نظرم مامانت از دلسوزی گفته من چه مامانم چه مادرشوهرم این حرف بزنن ناراحت نمیشم میگم لابد فکر کرده ...

به خود ادم‌بگن اره نه که به همه بگن شاید من نخوام خواهرم خبر داشته باشه از وضعیت خونمون

عزیزم افسردگی پس از زایمان نگرفته باشی اخه مامانت بنده می خواستن محبت کنن حتما خواهرتون هم مزاح کرده ...

اخه قبل بارداریمم میگفتن همش‌خونت کوچیکه خیلی تو مخه بعد جالبه هفته ای یه شب خونه من بودن

محبتشو‌میدونم‌چراباید به خواهرم‌ بگه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792