خوب خدا رو شکر
مادرشوهر من که از همون اول با یکی از تلفن هاش یه بحث راه انداخت که گفتم دیگه غلط بکنم جواب تلفنش بدم
همون اوایل یه بار زنگ زد و از همه جا پرسید منم ساده و بی تجربه فکر کردم خیر خواه زندگیمون هست باهاش صحبت کردن عصرش زنگ زده بود به شوهرم که بیا اینجا ببین چقدر زنت پشت سرت حرف زده ! دیدم شوهرم دو ساعت دیرتر آمد بعد بهم گفت مادرم اینجوری گفته و با دلخوری گفت بعد از این اگه حرفی هست به خودم بگو ! اصلا فکر نمی کردم یه درد دل ساده رو یه وسیله برای دو به هم زنی کنه!
دیگه بعد از اون برام تجربه شد.
کجایی؟ همینجا
چه خبر؟ هیچی
مادرت اینا خوبند؟ ممنونم خوبند
از فلانی چه خبر؟ خبری ندارم
چیکار می کردی؟ همون کارهای همیشگی
چی می خواهی بپزی؟ حالا یه چیزی می پزم