2777
2789
عنوان

تاپیک رفتن به خونه پدر و اجازه خواهر

| مشاهده متن کامل بحث + 556 بازدید | 34 پست

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

بچگی منو به فنا دادن خوارها و برادرا،قهر میکردن یه هفته میومدن،آشتی بودن ۲۴ ساعته میومدن،میزاییدن میومدن،من بجای درس و مشق فقط باید مراقب دفتر کتابام میبودم که پاره نشه،بحای شعر خوندن و بچگی کردن کنار مادرم،اونا داشتن درباره خانواده شوهراشون حرف میزن باهاش،تک تک فامیلاشونو با خصوصیات کامل میشناختم،هنش باید شاهد ناز کشیدن مامان و بابام از بچه های اونا میبودم،مذهبی هم بودیم باید جلو شوهراشون با حجاب میبودم،زنداداشای افاده ای که تا مامانم میرفت از اتاق ۴ تا حرف بهم میزدن،حالا بیا و ثابت کن😐😐😐😐

Nop

من یادمه ی روز بخاطر شیطنت بچه های دو تا داداشم ک نمئذاشتن درس بخونم گریه کردم کل برادرا و زنا شون می اومدن و میرفتن هیچگونه امنیت نداشتم مادر و پدرمم اصلا فهم اینو نداشتن و فقط حواسشون ب اونا بود یهو می دیدی ۱۰ تا بچه تو خونه بود هیچوقت من دیده نشدم🥺 حالا همون برادرا و زنا و بچه هاشون رو چند سال یکبار نمیبینم رو نمیدن من برم خونشون یکبار، امروز با ناراحتی بی جایی و تنهایی خودم و بچه هام از ۶ تا حالا بیدارم💔

ی کامنت خوندم نوشته بود زنداداشش جای دیگه گفته بود ک میخاستم از درس عقب بیوفتن دلم شکست گفتم شاید دلیل اونا هم همین بوده، ولی در کل کسی ک پدر مادر خودش بفکرش نباشن بقیه دیگه،،،، 

مامان من مریض بود من وقتی خونه بابام بودم باید غذای خوب هم واسه خواهرم و شوهرش درست میکردم وگرنه بهش ...

دقیقا 

باید ظرفا رو بشورم و سفره جمع کنم

غذای خوب

بهشون برمیخوره

اگر امضام رو خوندی واسم صلوات بفرست تا رسالت زندگیم رو پیدا کنم.

حق داری منم خواهر کوچیکم تازه کنکور داده همیشه تو اتاقش بود و درس میخوند ما کمتر میرفتیم خونه مامان ...

چه ابجی خوبی هستی💋

اگر امضام رو خوندی واسم صلوات بفرست تا رسالت زندگیم رو پیدا کنم.

خوشبحال من گه داداشم یه درس نخون به الفطره اس


اولین اقدام به بارداری ۱۳ابان ۱۴۰۰ منتظرم همین روزا بیای تو دلم💔 امروز ۷ ابان ۱۴۰۲ و هنوز منتظرم بیای تو دلم مامانی...مامان جان من چه خطایی کردم که خدا تورو بم نمیده؟💔بالاخره حاجتموو گرفتم و اومدی تو دلم مامانی😍😍😍 بعد از اصلاح سبک و کلی دکتر و امپول..وقتی با تن و روح خسته همچنان تلاش میکردم رفتم اعتکاف و از ته دلممم دعاا کردم و مهمتر از همه ختم صلوات حضرت زهرا رو گرفتم درست ماه بعدش تو حرم امام رضا بوددم و اونجا هم به جوادش قسم دادم و صلوات خاصه حضرت زهرا فرستادم...وقتی برگشتم خونه حالت تهوع هام شروع شد ۲۷ فروردین ۱۴۰۳فهمیدم ۸ هفته ااس تو دلمی ...وقتی صدای قلبت رو شنیدم اشکام گوله گوله ریخت ...تازه مامانی خانم دکتر تاریخ لقاح رو تقریبا ۲۰ روز بعد از اعتکاف محاسبه کرد🥰🥰🥰 شما هدیه ی خدایی..شما هدیه ی حضرت زهرایی😇😇..واسه تمامممم حاجت دارا تمام کسایی که منتظرن دعا کنید بد دردیه
من یادمه ی روز بخاطر شیطنت بچه های دو تا داداشم ک نمئذاشتن درس بخونم گریه کردم کل برادرا و زنا شون م ...

منم تجربه های شبیه تو دارم،تو ذهنم همیشه این بود که چرا منو بدنیا آوردن،فاصله سنی بی نظم همینه،اونا همه ازدواج کرده بودن و بجه داشتن،درحالیکه من خودم بجه بودم و نیاز ب توجه والدینم داشتم

Nop
منم تجربه های شبیه تو دارم،تو ذهنم همیشه این بود که چرا منو بدنیا آوردن،فاصله سنی بی نظم همینه،اونا ...

اوهوم اونم برادرات بزرگ باشن این روزا اگ خبر مرگ تک تکشون رو بشنوم شاید ناراحت نشم💔

ولله خواهرت خیلی بی درک بوده من سالی خواهر کوچکم کنکور داشت تازه بچه دار شده بودم با اینکه تو شهر غریب دور از خانواده ام زندگی میکردم و بی نهایت دلتنگ میشدم و تو بچه داری بی تجربه بودم ولی نمیرفتم خونه پدرم میگفتم بچه من شبا گریه میکنه خواهرم کنکوریه باورت میشه هروقت میرفتیم شهرمون من فقط خونه پدرشوهرم بعد چندماه خواهرم خودش زنگ زد گفت بیا بچه ات ببینم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792