من بچه بودم.مامانم عکس دایی رو طاقچه گذاشته بود.دایی میومد خونه ما منو بغل میکرد.میگفت مامانت هر روز تف میندازه رو عکس من.منم سریع میگفتم آره.و تکرار میکرد.دایی ام میخندید.بنده خدا مامانم از هیچی خبر نداشت حرص میخورد
یه خانی با پسرش مهمان خانی دیگه بود و کلی مهمان.تو جمع پسر خان ببخشید میگوزه.مپقعیت هم جوری بوده که همه اون شب تو خونه صاحب خانه میخوابن.بعد.موقع خواب پدرش میگه اگه این پسر منه صبح از خواب بیدار نمیشه.صبح واقعا همون طور میشه متاسفانه
منم یبار ب زنداییم گفتم دایی از تو خوشش نمیومد میگفت این زشته سیاهه چاقه تورو بزور براش گرفتیم ولی الان دوستت داره
بماند ک چقدر مامانم کتکم زد
البته الان زنداییم دافی شده واسه خودش🤣
خدمت سربازی بود واسه زنگ زدن رفتم پشت بوم پاسگاه حرف بزنم تو مرز بودیم بعد ی گوشه قایم شده بودنو حرف میزدم اصلا نمیدونم کی جناب سروان اومده بود بالا ی صدای تقه میومد سرمو یلند کردم پشتش بمن بود میخاستم بگم سلام ک یدفع گو.....متم مات و مبهوت موندم خیلیم منو اذیت میکرد ولی قایم نشدم و همونجوری وایسادم روشو برگردوند عصبی شد ک اینجا چ غلطی میکنی منم گفتم هیچی گفت چرا حرف نمیزنی مگه گوشلت کره نمیشنونی گفتم گوشام سالمه صدا صداهای میشنویممم😂😂😂از اون روز بخدا اینقدر مهربون شد خدا سر کسی نیاره ...هر چند ک تو دسشویی تو خلوت خود آدم تو خاب اینجور جاها واقعا دست خود ادم نیست ولی من تو دسشویی باز خجالت میکشم دستم خودم نیستتتت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز