یادمه اومده بود خونموم قبلش بابام گفت ای بابا این اومد هنوز.
بعد وقتی اومد خونمون منم نه برداشتم نه گذاشتم گفتم ک زندایی تو اومدی ببام خوشش نیومده ولی من انقدر ذوق کردم بابام ک کلا رفت دستشویی بیرون نیومد تا تا موقعی ک رفت مامانمم و زنداییمم کلا خودشونو میزندن به در و دیوار منم میگفتم خوب بابا چرا همچین میکنید چیزی نگفتم ک🤣🤣
وای🤣🤣🤣
ی سوال بعد از این اتفاق تبدیل شد ب زن دایی سابقت 😂😂😂
منم یاد عمم افتاد سر دستشویی رفتنش که مهمون ما بود
حیف نمیشه گفت ولی عمه آبروش رفت😂
اینکه خوبه. من پدر بزرگ خدا بیامرز مادرم روز خواستگاری مادرم ظاهراً وسط مراسم ناخواسته صدای بلندی ازش بیرون میاد. مادرم میگه ولی خانواده داماد اصلا به روی خودشون نیاوردن
امشب چه خبره پر بازدید شده همش زندایی😂
