بعد از ظهر رفتم ملاقات دوستم( یه ساله سرطان سینه داره و شیمی در مانی میشه این بار عفونت مثانه شد چن روز بستری شد) العان خو نه مامانشه خیلی ناراحت بود گفت این سری شوهرم دیگه نیومده باهام شیمی درمانی با بابا مامانم رفتم ( میره تهران واسه درمان )میگفت شوهرم دیگه کم اورده و خسته شده گفته پول درمانتو میدم ولی خودم نمیتونم کار و زندگیمو ول کنم بیفتم دنبال تو ...میگفت تو راه زنگ زده برید خونه بابات چند روز بمون بچه نبینت تو رختخواب .میگفت سه روزه اومدم نه خودش اومده نه بچه رو اورده ببینم باباش دیشب بهش زنگ زده بد و بیراه که تو نمیگی زن دارم ؟و...دعواشون شده امروز دوستم وسایلشو جمع کرده بره خونه خودش زنگ زده به شوهرش بیاد دنبالش بهش گفته هزینه درمانت هرچی باشه میدم بمون اونجا بی استرس پیگیر درمانت و...پسرمونم میارم پیشت منم گناه دارم و حق زندگی دارم و....تهش گفته برات کم نمیزارم بزار ازدواج کنم ...خدا لعنتش کنه دوستم با اون حالش اینقدر گریه میکرد تعریف میکرد دلم کباب شد آدمم اینقدر نامرد آخه !؟
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.