وای عزیزم چ استرسی کشیدی خداروشکر بخیر گذشته
ایییییی خدا چحیون خوبی بوده ترس رو تو چشات دیده
ساحل موقعه ای ک شهرستان بودیم
من و پسرم و شوهرم تو باغ بودیم باغ خیلی بزرگ ما بردار شوهرم م هست
شوهرم گفت من برم تو خونه باغ ی لحظه میام
ساحل چشت رو بد نبینه یدونه از این سگ گنده ها اومد
از این وحشی ها
تا تونستم جیغ میزدم گریه میکردم من و پسرمم
اسم شوهرم رو صدا میزدم ک بیا
تا همسرم اومد جونم در اومد خداروشکر رفتش