واسه ناهار چندتا ادویه رو نداشتم بعد گفتم برم بگیرم فقط منو رادین و رادوین خونه ایم تا دو که حامد برمیگرده
بعد فسقلیا رو بردم همراهم داخل کالسکه رفتم خرید کردم همین سر خیابون خوش و خرم داشتم میومدم کالسکه هم سنگین بود آرام آرام میومدم بخدا یه کم مونده بود برسم خونه یهو دیدم صدای پا میاد مثل کشیدن پا روی زمین
یه سگ پشت سرم بود داشت میدوئید برسه بهم بخدا حالت حمله گرفته بود من دیگه کلا خشکم زده بود فقط کالسکه رو حول دادم بره کنار این داشت مستقیم میومد
یه قدم مونده بود برسه بهم
دستامو 🙏🏻اینجوری گرفتم چشمامو🥹🥺اینجوری و گفتم توروخدا کاری نداشته باش نگاه کن بچه هام باهامن
قشنگ داشتم روبه روش میلرزیدم
بعدددددد بخدااااا خیلی جالب یهو از اون حالت دراومد و رفت به سرعت
حالا از اون سمت هم چندتا فروشنده فروشگاه داشتن میدوئیدن بیان این به سرعت رفت
بخدا پاهام میلرزید نمیدونم چطور دلش به رحم اومد و حرفمو فهمید