برادرم جگرمو سوزند

 یهو دیدم رفته تو حیاط و داره حیاط می شوره منم رفتم کنارش و گفتم شما تازه زایمان کردید بدنت خیس بشه مریض می شی ولی محلم نداد دوستان من ۸ سال از عروس مون بزرگترم                     گوش نکرد و حیاط روشست اومد داخل مادرش هم نشسته بود شروع کرد به داد و بیداد که تو چرا گفتی لباس بخر هر چه گفتم بخدا همینطوری گفتم منظوری نداشتم بیشتر داد و بیداد کرد مادرش هم فقط نگاه  اصلا حرفامو باور نکرد  هر چه قسم خوردم منظوری نداشتم با ز مثل ضبط صوت یک سر حرف زد منم اشتباه کردم یهو قاطی کردم گفتم خب لباس بچه خیس بشه بهش بگم صبر کن لباساتو بشورم خشک شه ؟!!! خب بچه ۲ دست لباس لازم داره    وای چشماش روبست و دهانش رو باز کرد و مادرش همیطور روبروم نشسته بود و فقط نگام میکرد

برادرم برگشت  این زن همینطور حرف می زد و برادرم هم فقط نگاه    آخرش بهم گفت پاشو از خونم برو و پیش برادرم بیرونم کرد  منم دست بچه هامو گرفتم و برگشتم خونه و به خواهرام نگفتم چی شده که اونا مراسم شب هفت و نام گذاری بچه برادرم برن  من مدتها بعد براشون تعریف کردم قضیه چی بود  اصلا من نباید حرف می زدم درست !!! ولی آدم مهمونی که اون همه زحمت کشیده از خونش بیرون می کنه  این دومین دعوامون با من بود حالا دعوا با بقیه اعضای خانواده بماند

 ممنون عزیزم که درکم کردی  متأسفانه برادری که ما فکر می کردیم عادله و آدم فهمیده‌ای است این جور از آب درآمد بخدا ما خواهرا تصمیم داشتیم هر چی ارث پدری بهمون رسید به بچه هاش هدیه کنیم ولی تمام فامیل از زنش رنجیدن هیچ کس تو مجلس و مراسم کنارش نمی شینه مگر غریبه باشن و بار اولشون باشه با احدی از دوستای برادرم رفت و آمد ندارن سالی یک بار عید خونه فامیل می رن   کاش کمی آمد و رفت داشتن واز بقیه انسانیت یاد می گرفتن          اتفاقاً همین حرفو به زنش زده بودن گفته بودن بخاطر زنش می ترسیم دختراشو معرفی کنیم برای ازدواج                   بچه‌های منم تو این جامعه برای خودشون آدم خوش نام و شناخته شده‌ای هستن اصلا نیازی به معرفی برادرم ندارم                 از نظر شغلی و اجتماعی جایگاه خوبی دارن خدارو شکر چهره موجهی تو فامیل و اجتماع دارن    دلم از برادرم شکست  فک می کنن ایمان فقط به حرفه به عمله  

بچه اش که دنیا اومد ما بازم محبت کردیم گفتیم حتما با محبت و مهربانی ما دل زنش نرم می شه و می فهمه ما خانواده ای مهربون و با محبت هستیم واصلا اهل دعوا و شر نیستیم بنا بر این به پیشنهاد یکی از خواهرا قرار شد خونه پدری رو بکوبیم و برادرم بسازه چون حقوقش کم بود مستاجر بود و شاید ۲۰ سال بعد صاحب خونه می‌شد اونم به سختی

خونه پدرم تقریبا نو ساز بود یعنی تا ۵۰ سال دیگه قابل استفاده بود  متأسفانه قرار دادی بین ما ردو بدل نشد و ما فکر کردیم یا برای پدرم خونه اجاره می‌کنن یا برادرم پدرم رو تو خونه خودش نگه میداره که یه هفته از تخریب سقف خونه پدریم گذشته بود

رفتم دنبال پدرم که ببریمش سفر تومسیر حواسم بود پدرم با خودش حرف می زنه یعنی تمام مسیر تو فکر بود و با خودش حرف زد  از سفر که برگشتیم بغضش ترکید گفت عروسم بیرونم کرده و جعبه مدارکش رو داده دستش و گفته تو که تمام مال و اموالت مال دختر و دامادات هست وسایلت رو هم ببر اونجا     

 من فک کردم دعوای الکی بوده و مسئله مهمی نبوده (الان فهمیدیم اينا انتظار داشتن پدرم کل خونه رو به اسم اونا بکنه  )   ولی زنگ زدم برادرم گفتم فعلا که سقف خونه خراب کردین اتفاق خاصی نیفتاده من با هزینه خودم سقف خونه پدر رو دوباره می‌سازم که برادرم قبول نکرد و گفت شما کاریت نباشه و دخالت نکن  

بله همینطور ه متأسفانه برادرم پیش خودش فکر کرده پدرم تموم خونه یا سهم بیشتری به برادرم میده چون خونه رو ساخته در صورتی که پدرم خونه داشت خونش هم تقریبا نوبود  ولی این برادرم بود صاحب خونه شد نه پدر من    حالا اونقدر ماجرا داره که روزها باید بنویسم 

 بله