شوهرم یه سفر کاری با همکارایناباب داش ، قبل رفتن بهم هی تاکید میکرد تماس تصویری اصلا نمیزنی زنگم خودممیزنم، با اینکه قشنگمشکوکبود ولی بخاطر غرورم نزدم! بعد اینکه اومدما عقدیم نخواست شبو بیاد پیش من! با اینکهمیتونست و اصلا طبیعی نبود این رفتارش،
خلاصه منم کلی گریه زاری کردم مامان بابامتا متوجه کار شدن بابام داشت سکته میکرد، مامانم زنگزد با عصبانیت که من دختر شاد دادم بهت این چه وضعشه، اینم هی گنده حرف میزذ که تو چرا زنگ زدی! بعد مامانم زنگ زدگف برگردین حرف بزنیم خانوادگی
اینا اومدن شوهر ومادرشوهرم هی در حال متهم کردن من شدن که تو شکاکی چه لزومی داره بخای براش تماس تصویری بزنی و خیلی حرفااااا شد.
با مامانم خیلی دهن به دهن شدن جوریکه دیگه بحث طلاقمکشیده شد وسط و تا مامانش دید اینطوریه پاشدن رفتن
از اون روز زنگیاز طرف هیچ کدوم زده نشده و فردا تولد شوهرمه. کلی براش برنامه ریخته بودم و هیچی شد!
مامانم هی میگه اگهمیخای برگردی ما یه حرکتی بزنیم ولی من میگم اینهمه بد حرف زدن باهات و تو هیچ کاری نکن
مامان من خیلی دل نازکه همش داره فکر میکنه
به نظرتون چیکار کنم