بیاین خاطرات سم زندگیتونو یا سوتی هاتونو تعریف کنید من مییگم

وای🤣🤣

نهم ک بودم مامان دوستم سرویسمون بود ظهرا خیلی دیر میومد دنبالمون جوریک فق مادونفر میموندیم تو مدرسه با سرایدار

یمدت زد ب سرمون رو کاغذ باطله با خط کج و کوله چیزای ترسناگ مینوشتیم مث اینک شما نفرین شدین همتون ب زودی میمیرین و فلان😂 میچیبوندیم پشت درای کلاسا🤣 یا رو تخته ها و درا عکس جمجمه و ابنا میکشیدیم

کل مدرسه حتی معلما ترسیده بودن شده بود عین هاگوارتز😈😂🚶🏻‍♀️

اول ترم بود اولین جلسه کلاس ریاضی بود شنیده بودم استادش خیلی سختگیره رفتم سر کلاسی ک تو برنامه ترم بود دیدم خبری نیس کسی سر کلاس نیس،سراسیمه رفتم اموزش گفت جای کلاس عوض شده و ساختمون روبرو تشکیل میشه!!!منم دیرم شده بود سر مسئول اموزش داد و بیداد ک استاد ریاضی پوستم و میکنه 😱😱😱مسئول اموزش هی میگفت ن دخترم استاد ریاضی خیلی ادم خوب و مهربونیه هی تعریف و تمجید منم از اونور انکار ک نه شنیدم بداخلاقه و پوستم و میکنه دیر برم سر کلاس،دیدم مسئول اموزش رنگ ب رنگ شد🥴🥴🥴نگو بدبخت استاده همونه ک جلوش نشسته🥶🥶🥶دید کوتا نمیام خود استاده گفت استاد ریاضی منم😡😡😡🤣🤣🤣اقا هیچی دیگه تا اخر ترم میگفت من همون پوست کنم ک دوستتون میگه حواستون و جمع کنید😶