اول بگم که من ۲۰ سالمه و شوهرم ۲۷)
توسن کم ازدواج ناموفق داشتم به اجباره خانواده و جدا شدم بعد یه سال عاشق شدمو با مخالفتای خانوادم ازدواج کردیم شوهرمو خانوادش خیلیی خوبن دوسم دارن همشون کلا که بافرهنگن ولی بعد عروسی متوجه شدم شوهرم ناس مصرف میکنه و منم متنفرم از این مخدر خلاصه هردفه قول و قسم میداد که دیگه نمیکنه ولی دوباره میرف سمتش تا بعد یسال ادامه داش این دروغش و منم که خسته شدم از دروغاش کسیو ندارم دردودل کنم چون همه مخالف بودن با ازدواجم دیگه کم اوردم و نتونستم تحمل کنم و به خانوادش گفتم همشون خیلی سرزنشش کردن و شوهرم شرمنده شدو گف دیگه نمیکنم قول میدم به منم خیلی التماس کرد ببخشمش خلاصه برگشتم خونه و دوماه بعدش دوباره دیدم و ایندفه که دیگه دنیا واسم انگارتموم شده بود از زور گریه بلند شدم رفتم خونه مامان بزرگش. رفتم اونجا که یکم حواسم پرت شه تا یه تصمیم درست بگیرم خونه مامان بزرگش همیشه خیلی شادن خاله هاش بیشتر اونجان و بگو بخند براهه و من اونروز از شدت غصه حالم خیلی بد بود مادرشوهرمم اونجا بود داشتم بهش میگفتم که دیدمو دیگه نمیتونم بمونم تو اون زندگی یهویی سرم گیج رفتو بیهوش شدم زنگ زدن امبولانسو خلاصه که شوهرم اومده بود زار زار گریه میکرد بالاسرم میگف گوه خوردم غلط کردم دیگه خاله هاشو مامان بابابزرگش فهمیدن خیلی سرشناسن و خیلی از شوهرم ناراحت شدن. دیروز رفتم دسشویی توی چاق دسشویی لبیه ناس بیرون بود نمیدونم از قبل بوده یا الان ولی بنظرتون اگه دیدم چیکارکنم بخدا بسرم میزنه فرارکنم یا خودکشی کم اوردم بسمه دیگه من خیلی اذیت شدم توزندگیم😭