یه درمانگاه خیلی خیلی بزرگم ک مث بیمارستانه
نه من نبودم پرستار بخش برام تعریف کرد
فرداش ک رفتم بوفهمون خیلی ناراحت بود میگف دیگع ب هیچکدومتون دلستر نمیفروشم
بعد جریان رو گفت بهم
از پرستار پرسیدم دقیق تعریف کرد
ن بابا سرجمع شاید نیم ساعت طول کشید
لحظات آخر ترس برداشته بودش هی میگفته نذارین هوشیاریم از دس بدم این آمپول بزنین اونو بزنین
پرستارها همه کارایی ک گفته کردن
بعدم اعزام کردن بیمارستان ولی تموم کرد
ی پسربچه ۵ ساله داشت...
جالب اینجاس ک توی درمانگاه حداقل ۸ تا روانشناس داریم
نمدونم چرا نیومد پیششون مشکلش رو حل کنه...