0 البته الان تازه دارم مینویسم و یرایش نشده است ممکنه بعضی جاها بی مقدمه شروع کردم یا نیاز به ویرایش داره بعدا درست میشه دوم اینکه این واقعا قراره یه کتاب بشه و زمان میبره نمیتونم کلشو الان بنویسم چون خیلی گرفتارم شاغلم و خانه دار و بچه دار و .. ولی با جزییات همه رو هرچی تو لپ تاب تایپ میکنم به مرور میام اینجا میذارم هرکی دوست داشت به اینجا سر بزنه)
امیدوارم در آینده که این مطالب و تواریخ را میخوانم حسرت گذشته را نخورم ...
در آستانه سی و پنج سالگی قرار دارم ، تمام عمر یا بهتر است بگویم از آن زمانی که خودم را به خاطر می آورم گمان می بردم، گمشده ای دارم که او را نیافته ام، از ابتدا اطرافم انسان بسیار بوده لکن آنکه من در پی اش بوده ام چیز دیگری بود انگار دلم کسی را می خواست که هر لحظه به لحاظ روحی و روانی و علایق و سلایق و اهداف با من هم سو که نه فراتر از همسو دقیقا هم نظر باشد گاهی حس می کردم در عالمی سیر می کنم که دیگران متوجه آن نمی شوند و درگیر روزمرگی هستند دغدغه هایی داشتم که برای دیگران مهم نبود به اینکه ما و جهان و روح و جسم چه و که هستیم به مرگ زیاد می اندیشیدم و گاهی مثل انسان هایی که مواد روان گردان مصرف کرده باشند به پرواز روح و عوالم دیگر می اندیشیدم