سلام بچها دارم دیوونه میشم ازدست این خانواده شوهرم.منو همسرمو کشتن از جادو جنبلاشون.زنیکه مریضه مادرشوهرم اگه بگم شاید تعجب کنید اینقد مریضه که حتی برای اینکه شوهرم بهم رسیدگی نکنه خریدنکنه پول نده دعاگرفته.شوهر دستو دل بازم برام خرج نمیکنه فقط برای ننش خرج میکنه.خانوادم همه میومدن دورم.این حرصش میگرفت مدام به شوهرم میگفت رو نده خانوادش نیان.الان نمیدونم یهو چیشده عزیزترینام دیگه منو فراموش کردن و قطع به یقین همون عجوزه هرکاربودکرد چون خیلی چیزا اتفاقی و عجیبه.یه مدت هم منو همسرم مث خواهربرادرشدیم.قفلمون کرده
شاید تعجب کنید ولی همه حقیقته.زندگیم رفته توی اغما
میرم اونجا مدام جلوی آینه یایواشکی پوست بدن و صورتشو بامن مقایسه میکنه اصلا متعجبم
یا تا میبینه لباس جدید پوشیدم مث دیشب دستمو گرفته برده کل کمد لباسشو ریخته بیرونو یکی یکی نشونم میده
اصلا موندم بااین عجوزه چیکارکنم
ب شوهرم میگه نزار کاشت کنه نزار رنگ کنه موهاشو
اماخودش با۷۰ سال عمر همه اینکاررو میکنه
خدا نیس جواب اینو بده ب درد خودش گرفتارکنه
چیکارکنم بکشه از من بیرون.دست آزارم برنمیداره پیری