همیشه توو رویاهام ی پدر شوهر با شانسی بلند داشتم میومد دم خونه میگفت عروسم بیا بریم بیرون برام طلا بخره
مثل فیلما که ی پدر شوهر عروس دوست پولدار هست خوش هیکل و اینا
اما پدر شوهرم نه هیکل داره، نه شاسی بلند نه بهم میگه بیا بریم بیرون
چندروز پیش سوار اسنپ شدم، راننده ی آقای میانسالی بود گفت عروسم اینجا زندگی میکنه براش خرید کردم آوردم بهش بدم چون خودش ماشین نداره سختشه بیاد بیرون، یاد رویاهای خودم افتادم