گفت و گو از آینده و دورنمای زندگی
مرد امنیت بخش، نه تنها در کارکردهای جاری اش تولید امنیت می کند که در هنگام سخن گفتن درباره ی آینده ی زندگی و آنچه پیش رویشان هست، سخنانی به کار می برد که خانواده از آینده ی خویش خیالی آسوده داشته باشند. از همتی حرف میزند که در عزم راسخ خویش جمع کرده است. از وسعتی صحبت میکند که در مسیر توسعه بخشی به آن گام میزند، از موانعی می گوید که به زودی و به راحتی حذف شده و جای خودشان را به امکانات و فرصتها و معبرها می دهند از امید میگوید و سعیش را برای تحقق آمال و آرزوهای اعضاء خانواده به نمایش می گذارد. هر حرفی که از بعد میزند روشن است و درخشان و افقهای تازه و مبارکی را در ذهن و روح کسانش باز میکند. (کتاب زندگی، دکتر حبشی)
برعکس آن مردیست که آیه ی یأس می خواند و ناامیدانه آینده را سیاه و مزاحم تصویر می کند. حتی در شادی ها و امیدها خبر از نکند و مباداهای ناگوار بعدی میدهد و از آسیبهای نیامده ای که شاید هرگز نیایند، اعضاء خانواده اش را بیم میدهد. دختری که تازه ازدواج کرده بود با شکایت از اضطرابی که رهایش نمیکرد به مؤلف این اثر مراجعه کرده بود و معتقد بود، ازدواج شادیهایش را زیاد نکرده که هیچ ابهام و ترس و اضطراب را ارمغان احساس و وجودش کرده است و در برابر این سؤال که آیا از انتخابت در ازدواج خشنود نیستی؟ و همسرت با تمایل و آرمانهای تو همراهی ندارد؟ می گفت آنچه مرا با وجود خوشامد و رضایتم از انتخابم رنج می دهد، تصاویری است که او از آینده ی زندگی مان نشان می دهد. مثلا میگوید اشتباه کردیم ازدواج کردیم و وقتی می پرسم مگر از انتخاب من خشنود نیستی؟ می گوید منظورم تو و انتخابت نیست، بلکه اجاره خانه و مخارجی ست که از عهده اش بر نمی آییم و به خاک سیاه خواهیم نشست و در برابر امیدبخشی و آرامش گری من که میگویم خدا بزرگ است و همه با سختی آغاز کرده اند و به گشایش ها رسیده اند. میگوید این حرف ها پول نمی شود(کتاب زندگی، دکتر حبشی)
خانمی که با التهابی شدید تماس گرفته بود و نسبت به سرنوشت پسرش بیقرار بود میگفت با وجود بزهکاری ها و آسیبهایی همچون اعتیاد مدام ملتهب فردای پسرم هستم آن قدر که خواب و خوراک را گم کرده ام و وقتی من خواستم که پسرش تماس بگیرد تا با آموزش به وی خیال مادرش را از رفتارهای پسرش راحت کنیم، گفت قادر به تماس نیست. پرسیدم چرا؟ گفت چون اکنون سه ساله است و نمی تواند صحبت کند وقتی با تعجب پرسیدم چرا در سه سالگی پسرش بی جهت ذهنش را به چنین نکندهای مسمومی گرفتار کرده است؟ گفت شوهرم میگوید وقتی پسرمان بزرگ شد باید در به در بگردیم تا ببینیم چطور از اعتیاد ترکش دهیم. (کتاب زندگی، دکتر حبشی)
حتی مردانی یافت میشوند که مدام از مصائب فردا صحبت میکنند و هر چیز را از آینده، سیاه و ناگوار به نمایش می گذارند. مثل مردی که به دختر نوجوانش می گفت دیگر پسر سالمی پیدا نمی شود که قصد ازدواج داشته باشد و اگر پیدا شود حتماً از روابط متعددش خسته و ملول گشته است. یا پدری که در گوش فرزند دبستانی اش مدام از بی ارزشی تحصیل او و ناتوانی اش در تحصیل حرف میزند و می گوید تو چیزی نمی شوی، آن قدر درس خوان تر از تو هستند که جایی برای تو نمی ماند، تازه اگر هم دانشگاه قبول بشوی، آخرش میشوی یک لیسانس یا فوق لیسانس بیکار و درمانده ای که جیبش خالی ست. (کتاب زندگی، دکتر حبشی)
خانمی می گفت همراه همسرم قصد سفر داشتیم که در ابتدای جاده شوهرم از من خواست کمربندم را ببندم و اشهدم را هم قرائت کنم وقتی گفتم در ابتدای سفر حرفی نزن که مرا نگران و ملتهب کند از آمار مرگ و میری گزارش داد که هر روز در جاده ها جان خودشان را از دست میدهند! (کتاب زندگی، دکتر حبشی)
- دیشب رفتیم بخوابیم، وصیت کرد میگفت من حس ششمم میگه صبح بلند نمیشم از خواب، خدا لعنتش کنه منم ترسوند درست خوابم نبرد. صبح بلند شده یجوری آخ و اوخ میکنه انگار زایمان کرده. میگم چته کجات درد میکنه، میگه درد ندارم آب پرتقال بگیر برام بخورم بهتر بشم (کتاب زندگی، دکتر حبشی)
- از شهادت حرف میزنه، شوخی و جدی. یگه خسته شدم همش غصه میخورم اما اون نمیدونه من چقدر غصه میخورم. آخرش بهش گفتم میذارم میرم. من همش ۴ماهه عروسی کردم