تو تاپیکای قبلیم گفتم که چند وقته شوهرم همه ی توجهش به خونوادشه یه جور غیرطبیعی بهشون محبت داره ینی حاضر منو گوش تا گوش قربونی کنه جلو پاشون بدون اغراق؛زندگیمون همش شده دعوا سره اونا؛با من و خونوادم بد شده و کلی چیزای دیگه که واقعا شک دارم چیزخورش کرده باشن قبلا اصلا اینطوری نبود
واقعا راهی ندارم نمیخوام از هم جداشون کنم اما دعایی نیست ک یکم سردترش کنه به حالت نرمالش برگرده؟
بخدا نمیدونم چجوری توضیح بدم ولی اصلا طبیعی نیست حالتش خیلی از حد گذشته
هرچی میکشیم از این خانواده های شوهره بدبختا انگار مرگشونه پسرشون دو قدم بره اونور همش از حسادت و بدب ...
دقیقا بقران همش میگفتن از وقتی ازدواج کرده فلان کارو دیگه انجامنمیده واسم فلان چیزیو نمیگیره واسمون بعد هی نگا میکردن چی واس من می آورد میگفتن طرف زنشه الان که به اینجا رسیدیم میخوایم جدا شیم راحت شن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دقیقا بقران همش میگفتن از وقتی ازدواج کرده فلان کارو دیگه انجامنمیده واسم فلان چیزیو نمیگیره واسمون ...
دقیقااااا برای منم همینه
همش میگفتن فقط بازنت میری بیرون مسافرت؛پدر مادر انقد زحمت بکشن تهشم هیچ حقی ندارن انقد خودشونو زدن به مریضی بیخود و بی جهت رفتن خودشونو بستری کردن بعد با ناله میگفتن ما عمرمون به دنیا نیست دلمون شکسته فلان…
انقد اینکارارو کردن شوهرم از عذاب وجدانم ک شده غلامشون شده