دیروز عصر بود ک پسر و عروس زن بابام اومدن اینجا
این خونه ای ک میخوان برن کوچیکه پسرش گفت وسایلمون اونجا جا نمیشه ، یه سری شو میارم میزارم فلان اتاق
داداشم گفت اونجا ک اتاق منه
پسر زن بابام پرو پرو گفت مگه شما قرار نیست برید از اینجا؟
داداشم گفت کی گفته قراره برم ؟ پسرش گفت باباتون به مامانم گفته
داداشمم خندید گفت اگه بابام گفته ک من حتما باید برم
وای وای نمیدونید من چقدرررر حرص خوردم تو اون لحظه ، من و داداشم اطمینان داشتیم بابام همچین حرفی نزده این داره از خودش در میاره
داداشمم عادی داشت حرف میزد رفت تو اتاقش لباس عوض کنه
رفتم بهش گفتم چرا نزدی تو دهن این پسره ؟ چرا گذاشتی این طور بچزونتت؟؟؟ داداشم گفت اینقدر حرص نخور ، بزار جای اینکه خودمون باهاشون سر شاخ بشیم بابا حالشونو جا بیاره
شب ک بابا اومد کاری میکنم حال ۳ تاشون رو بگیره
من شب گوشی به دست بودم ک اتفاقی افتاد صداها رو ضبط کنم
همه رو ضبط کردم واسه همین میتونم دقیق جملات رو بگم بهتون