عمم زد زد به بابام گفت دارم میام با نامزدم تهران خونتون به زنت بگو بعد بیست سال که محل سگ بهم نذاشت حالا بیاد دو روز ازمون پذیرایی کنه حداقل جلوی نامزدم ضایع نشم
خلاصه بابام همینو به مامانمم گفت مامانمم با ناراحتی گفت هرچی بگم شر میشه شروع کرد قیمه و سالاد و ژله آماده کرد کلی تشریفات آماده کرد شبم عمم و نامزدش اومدن
سر میز هردوشون کلی تعریف کردن و اینا یهو عمم مامانمو صدا زد رفتن تو اتاق بعد دیدم عمم میگه که آره همون موقع هم میدونستیم تو عرضه مهمون داری نداری هر وقت اومدی خونه مامانم ده جور غذا جلوت بوده خودت هیچ غلطی واسه ما نکردی بعد من اومدم از مامانم دفاع کنم که عمم گفت آره توعم از خون همون آدمی برو گمشو و اینا بابام اومد تو بعد به جای اینکه از مامانم دفاع کنه هیچی نگفت گفت آره باید احترام مهمونی نگه داریم!!! بعدش رفت پیش نامزد عمم خوش و بش کرد
مامانم خیلی نارحته از وقتی اینا اومدن درست حسابی نخوابیده همش داره آشپزی میکنه حاضر نیس کسی هم کمکش کنه به عمم گفتم میخوام کارگر بگیرم مامانم خستس گفت ولش کن جلو نامزدم نمیخوام کارگر بیاد بزار به اندازه این ببست سال که خورده و خوابیده کار کنه
چیکار کنم؟؟ مامان بدبختم از صبح تا شب یا تو آشپز خونس یا داره خونه تمیز میکنه و مهمون داری میکنه اصلا به فکر خودش نیست بابامم که هیچی