یه بار مامانم بهش گفت حسین کلا یکی دیگه رو میخواد
اونم میگفت که نههه دروغ میگه
هیچکی بهتر از مائده براش نمیشه
حیفه و این حرفا
اصلا واسش حرف بقیه مهم نیست
حاضره خودشو بکشه ولی این دو تا ازدواج کنن
فکر کنم داییم یه چیزی پیش این گفته اینم دلش نمیاد دل پسر جونش بشکنه
بخدا قسم دوتا از زنداییام همینجورین
🤦🏻انگار کیسه دوختن یکی از دختر دایی هام ۲۰ سالشه یکی ۱۵
اونی که ۲۰ سالشه خیلی دختر مظلوم و ساکتیه کلا دلم نمیاد هیچی بگم بهش دختر خیلی خوبیه مامانشه که جادوگره 😂🤦🏻
ولی اونی که ۱۵ سالشه زبون دار تره مامانشم که نگم
بنظرم همین چو بندازید داداشتون کسی دیگه رو میخواد ب همه بگید بزارید به گوش داییتون برسه اون موقع بهتره هیچی نمیتونه بگه چون شما هیچ اسمی روی دخترشون نزاشتید هرچی بگه توهینه ب خودش. چون اونه ک دنبال دامادی داداش شماست
والا ترسم داره
دقیقا مثل ماجرای دختردایی شوهرم
مادربزرگشون دختردایی شوهرمو به پسر اون یکی داییش با زور جادو جنبل داد
اصلا علاقه نداشتن هیچکدوم
دختره ۲سال عقد بود
هی گف من اونو نمیخوام هی کتک خورد جهیزیشو اصلا نرف بازار،مامانش خودش گرف وبه هرطریقی نارضایتی ش رو ابراز میکرد اخرش به زور عروسی گرفتن
چندماه بعد عروسی،رف خونه پدرش و دیگه برنگشت و طلاق گرف بعد دوسال رفتو اومد
درواقع ۴،۵سال عمرش هدر شد
تو اوج جوانی
همشم مادربزرگشو نفرین میکرد
احتمالا توهم زدی... حالا مادربزرگتو کاری ندارم مادربزرگا از این کرما میریزن.... در مورد داییت گفتم توهم زدی... چون خواهرشوهرکوچیکه منم خیلی به خواهر شوهر بزرگم محبت داشت خیلی رفت و امد میکرد خیلی قربون صدقه ی پسر خواهرش میرفت آخر سر خواهرشوهر بزرگم فک کرده بود لابد محبتاش به خاطر اینه که خواهرزادشو به داماد تبدیل کنه ولی وقتی رفتن خاستگاری جواب منفی شنیدن😁😏
