2777
2789
عنوان

خواستگارم رفت و پشت سرشم نگاه نکرد

| مشاهده متن کامل بحث + 3170 بازدید | 122 پست
یعنی تو جلسه اول در مورد خونه حرف زدید عجب

مادرش خیلی با سیاست بود. صحبت دین شد،گفت ما با هم دین خودمون ازدواج میکنیم،خواهرم پرسید خب الان دختر ما ک هم دین نیس ، گفت هرکی میاد پذیرفته،چند بار ب طرق مختلف سوال شد و یجورایی گفت دخترتون پذیرفته و اینجا بود ک مادرم عصبانی شد و یجورایی ب عمد ی کاری کرد ک برن .

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

رفتنی همین الان بره بهتره اینو سر سفره عقدم بشونی هی میخواد بعد در بره یا اذیت کنه آخرشم به جدایی می ...

نمیخوام بپرسم.

غرورم شکست.

حتی بدترین اتفاق هم میافتاد،حقم بود ک محترمانه به حرمت ارتباط بینمون موضوع رو برای همیشه میبست .

خودش که تمایل نداشته به ازدواج با تو وگرنه زودتر میومد خواستگاری مادرش و مادر تو هم که ناراضی بودن ا ...

درسته

من احمق بودم 

تو این داستان فقط خودم بودم ک راضی بودم .

ولی چرا وقتی اعتراض کردم ک دیگه وقتی نمیخوای منو دست از سرم بردار بذار زندگیمو کنم ،چرا باز اومد؟من فک کردم منو دوست داره وگرنه هرگز صبر نمیکردم.حتی الانم احساس میکنم دوسم داره ولی نه انقد ک بخواد کاری کنه .

نکته جالب اینکه من همه جوره از ایشون بهترم ولی اینجور خار شدم

قطعا مادرش مخش رو زده و منصرفش کرده... اگه برگشت محلش نده چون این زندگی زندگی نمیشه چون تجربه مشابهت ...

خدا بهتون سلامتی بده .

همیشه میگفت مادرم کلا کاری نه با من داره نه با بقیه خواهر برادرا و عروس و دامادا،دخالت نمیکنه،سادست.

ولی همین مادر ساده خیلی قشنگ اومد حرفاشو با آرامش زد،صحبت عروسی شد و ما عروسی جدا میگیریم اونا مختلط،خیلی آروم و با سیاست گفت دختر میتونه حنابندون بگیره و دو بار لباس عروس بپوشه و فامیلاش بیان !

خب با توجه به سنت باید پخته تر عمل میکردی . باید اول سنگاتون رو وا میکندید بعد قضیه رو به خانواده می ...

درست میگین.من و ایشون باید خودمون ب جمع بندی میرسیدیم ک نرسیدیم.دیدم عمرم داره میگذره و نمیتونم خودم کارمو پیش ببرم، گفتم شاید خانواده ها کمک کنن،خانواده اون بگه دختر خوبیه کمکت میکنیم خونتو عوض کن،خانواده من بگن پسر خوبیه توکل کن و شروع کن . هیچکدوم نشد .

شما که کلی انرژی و وقت و احساس و زمان خرج هم کردید چرا اختیار کار رو سپردید به مادرتون ؟ بزرگترین اش ...

دیدم بلاتکلیفم،نه میره، نه میاد . گفتم رسمی بشه شاید بزرگترا کمکم کنن. اشتباه کردم ک نفهمیدم ی مرد کاری ک بخواد رو میکنه و منتظر کسی نمیمونه .


من پدرم فوت شدن و بزرگترم مادرم هست .

خدا بهتون سلامتی بده .همیشه میگفت مادرم کلا کاری نه با من داره نه با بقیه خواهر برادرا و عروس و داما ...

چقدر مادرش برام آشناست...

استارتر خدا دوست داشته واقعا...

همسر من زمان آشنایی می گفت مادرم کاری به کار من نداره، من از 18 سالگی رو پای خودم بودم، من یه نون بگیرم برا خونه باهام حساب میکنن، من 3 روز نرم خونه مامانم یه زنگ نمیزنه کجایی و....

همین مامان اونقدر سیاست داشت با پنبه سر می برید همیشه، زمان عقد زنگ نمیزد بببینه پسرش کجاست چکار میکنه، من فکر میکردم چون مستقله برا همین، بعد عروسی دیدم دم به دقیقه برنامه میده بهش، تازه فهمیدم چون دوران عقد هر روز می دیدتش برنامه هاش رو اوکی میکرد... یعنی قشنگ نشسته یه گوشه زندگی همه رو مدیریت میکنه همین مار خوش خط و خال، کسی که یه نون رو حساب میکرد الان 200-300 میلیون میگیره پس نمیده و ... 

مردها موجودات ساده ای هستن که یه زن با سیاست میتونه مثل یه بچه جهت بده بهش... همه مردها همینن از اون پدر بزرگ 80 ساله بگیر تا یه پسر 20 ساله... 

اینجا روند کاهش وزنم  را با استفاده از رژیم ماچا به اشتراک می گذارم. 70 روز رژیم 1200 کالری و 30 روز رژیم زیر 1000

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز