یادمه منم دوازده سیزده سالم بود مامانم فرستادم مغازه سوپری رب گوجه فرنگی بگیرم یکم گرون شده بود مغازه داره هم زنش بود تو مغازه خودش رفته بود جایی اسمشم آذر بود وقتی اومدم تو خونه داییام و مامانم و بابام بودن بعد با یه لحن کلافگی گفتم پیعه آذر یه رب میده هزار
بعد داییم گفت خوبه یه رب هزار خیلی خوبه بعد همه زدن زیر خنده منم ک نمیدونستم چی گف هاج و واج نگاه میکردم بعد مامانم در گوشم گفت 😁😁