دیشب خاستگاریم بود و خلاصه ساعت ۷ اومدن و ۱۲اینطورا رفتن
چون از شهرستان اومده بودن تدارک دیده بودیم شام دادم ولی شام کوبیده و برگ سفارش دادم متاسفانه سرد بود کلییییی خجالت کشیدم کلیییییی
منو پسره ۱۱۴ تا باهم بسته بودیم گفته بود سکه من ۱۴ قبول میکنم ولی ۱۰۰و ببخش
منم قبول کرده بودم
آخرش شد ۶۰ تا
ولی باباش اصلااااا قبول نمیکرد بابای من میگفت ۱۱۴ ن کمتر ن بیشتر باباش میگ نه ۱۴تا رسم ماست
مادرش خیلی مهربون بود اصلا هم صحبت خاصی نمیکرد ولی یهوووووو کاملا یهویی گفت برا پسر من دختر زیاده دخترا التماس پسر منو میکنن چرا انقد تعریف میکنی از دخترت پسر منم خیلی خوبه خیلی ناراحت شدم پسره خودش خیلییی خوب و درست حسابیه ولی مادرش فکر منو مشغول کرد
الان داداشم داشت میگفت مادرش اینطوری صحبت کرد توام آدمی نیسی یکی ی چی بگه سکوت بکنی
حالم خیلی بده ۴سال با پسره بودم دوسش دارم خانوادم میگن فکراتو بکن