خواهرهای عزیزم سلام
دیروز باز رفته بودم سر مزار عشقم و براش از حرفهای شماها میگفتم
گفتم که هوای برادرشون رو دارن و با حرفهاشون باعث خوب شدن روحیم میشن
این هفته میخوام ماشینش روهم بفروشم
متاسفانه امکان نگه داشتن وسایل بزرگ نیست
هرچند که من همه لحظه هام پر از نازنینم هست و نیازی به نگه داشتن وسایلش نیست
مونایی خانوم
نمیدونم در موردش از چی و از کجا بگم
تو این مدت که از خاطراتمون براتون تعریف کردم
همینقدر بگم که یه فرشته بود و دل خیلی پاکی داشت
دنیای من بود
تو تمام سالهایی که با هم بودیم فقط یکبار دعوا کردیم و قهر کردیم,اونم واسه یه زمان کم
اندازه عشق اون بیشتر از من بود ولی منم براش میمردم
بیشتر از این نمیدونم چی بگم,حرفهایی هست که به این راحتی نمیشه جمله کرد و نوشت
راستی وبلاگ شماروهم خوندم,انشالله خبر جشنتون رو بزودی توش بخونم و سالهای سال از عشقتون بهم بنویسید
خیلی از کارهایی که شما کردین یادآور گذشته خودم هست
مامان بهار خانوم
بازهم ازتون تشکر میکنم بخاطر حرفهای خوبتون
روی روحیم اثر خوبی گذاشته اینکه حس کنم عشقم منو میبینه و نمیخواد من ناراحت بشم
با این حس میخوام اون زندگی که میخواستیم باهم رو انجام بدم
در مورد پدر و مادرش هم از روز اول اینقدر به من خوبی و محبت کردن که من اگه تا آخر عمرم هم هرکاری کنم نمیتونم جبران کنم
من مامان و بابای خودم رو با اسم صدا میکردم از قدیم,و به اون 2تا مامان و بابا میگم
حیف که غمشون رو میبینم و این دلم رو میسوزونه
داوودی خانوم
واقعیت این هست که لطفی که شما خواهرهای خوبم نسبت به من دارین خیلی بیشتر هست
با وجود مشغله زیادی که دارین بازهم برای برادرتون وقت میذارین و مینویسین,منکه این مدت بعد از کارم بقیه وقتها رو بیکار هستم
حرفهاتون خیلی روی روحیه من اثر خوبی داشته,دعا کردن براتون نهایت کاری هست که میتونم در مقابل خوبیهاتون بکنم
وقتی شرح زندگی کسایی مثل شمارو میخونم تاسف میخورم به حال کسایی که دلی مثل سنگ دارن
با اینکه شمارو نمیشناسم ولی من هرشب ساعت 12 یه نماز میخونم,اونجا براتون دعا کردم که بهتون کمک کنه
من بواسطه همون دختری که گفتم و از فامیلها هست میتونم کاملا شرایط شمارو بفهمم,خیلی از حرفهایی که میزنه عین حرفهای شماست
البته این حرفها رو تازه به من زده ,نمیدونم چجوری بعضی مردها بدون ترس از خدا میتونن همچین کارهایی بکنن
این شخص از تحقیرهایی که شوهرش میکرده میگفت
تازگی هم تعریف از دخترهای دیگه,بهش میگه میخوام دوست دختر پیدا کنم یا میگه میخوام زن بگیرم
یعنی عشق که هیچ,عذابش میده و اذیتش میکنه,تحقیرش میکنه....
راستش من توصیه خاص بهش نکردم ولی امیدورای الکی هم بهش ندادم,نگفتم برو بشین تا یه روز درست بشه شاید
گفتم بشین و واسه آیندت فکری کن,از مشاوری کمک بگیر
من گفتم سعی کن راهی بری که بتونی روی پای خودت واستی
یه چندتا راه هم با شناختی که از موقعیتش داشتم بهش پیشنهاد دادم
گفتم اگه تو این مدت هم اوضاع درست نشد به فکر طلاق باش
وقتی که خانوادش جوری هستن که حمایت کامل میکنن چرا باید عمرش رو تو گریه و غصه خوردن بگذرونه,لااقل میره خونه پدرش با آرامش زندگی میکنه
حالا اگه قسمت باشه یا ازدواج میکنه یا خیلی راههای مشروع هست که میتونه عمر رو بگذرونه و از زندگی هم لذت ببره
البته من اینارو با توجه به این گفتم که اون شخص اصلاح نمیشه,مگه معجزه بشه
امیدوارم که مشکل شما به این حد نباشه و راه برا اصلاحش باشه
در مورد آدمهای حسودی که میگین هم من تجربه داشتم,آدمهایی که از خوشیه مردم عذاب میکشن و از ناراحتیشون شادن,در موقعیتهایی واسه من و عشقم هم موقعیتهای سختی هم ساختن
خدارو شکر عشقمون اینقدر بزرگ بود که با این حرفهای مردم حسود اثری نکرد و بیشتر شد
ولی میتونم حدس بزنم مردم چه حرفها براتون میزنن,حتی واسه مردی که 2زنه هست میگن ببین زن اولش چیکار کرده که مرد مجبور شده ازدواج کنه!!
متاسفانه چیزی هست که نمیشه کاری کرد و بهتره ما جوری همه چیز رو مخفی کنیم که این جور افراد نفهمن
من وقتی حرفهای شمارو میخونم ناراحت میشم که یکی امکان باهم بودن رو داره و قدرشو نمیدونه و یکی مثل من هم حسرت میخوره
باز خوبه که جایی داریم که درد دلامون رو اینجا خالی کنیم
سناریوتون رو هم خوندم,
خیلی خوشحال میشم که بتونم کمکی کنم ولی همونجور که گفتی متاسفانه شاید این مسله با یه حرف ساده حل نشه
همونجور که قبلا گفتم افرادی بودن دقیقا تو شرایط من و داشتن زنشون رو طلاق میدادن
راستی شما الان عسلویه زندگی میکنید؟
من قدیم اونجا اومدم بخاطر پروژه,متاسفانه مردهای دور از خانواده ای دیدم که دور از خانواده تو منجلاب فساد بودن,از اعتیاد تا مسایل دیگه
اینو گفتم که شاید دور و بر همسرتون هم هچین افرادی باشن
شاید دور شدن از اون محیط بتونه تغییری ایجاد کنه
بهرحال منم تا حد توانم در خدمتتون هستم,چون در حقم خواهری کردین