2777
2789
عنوان

زود رفتی گلم,رفتی داغت موند به دلم

63847 بازدید | 286 پست
انگار همین دیروز بود که با هم میومدیم اینجا و برا بچه ای که قرار هست روزی بدنیا بیاد اسم انتخاب میکردیم
عین مجنون عاشق لیلی خودم شدم
عاشقه کسی که میگفت عاشقترین دختر روی زمین هست
چقدر سختی کشیدیم تا بهم رسیدیم
بعد از چند سال تازه داشتیم لذت خوشبختی رو کنار هم میفهمیدیم که اون بیماری لعنتی اومد و بعد از 1.5 سال سختی...

حالا 4ماه بعد از رفتنش اومدم واسه آخرین بار وبلاگمون رو بخونم و حذفش کنم
و تنها تو سایتی که یروز میخواستیم خبر مادر شدنت رو بنویسیم,خبر رفتنت رو بنویسم

کاشکی از یادم میرفت اون نگاهت
یاد دستات , گرمی صدات.

سلام اقای escada. وقتی تبادل نظر قطع شد به فکر همه کسایی بودم که دلخوشی شون این سایته. همچنین به فکر شما که تازه یه راهی برای بیان احساساتتون در مورد همسر عزیزتون پیدا کرده بودید و شاید با مراجعه به این تاپیک کمی اروم میشدید. امیدوارم که خدا صبر به شما بده و راهی روشن پیش پاتون قرار بده.
دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...
من همین الان اینجا رو دیدم به برادر خوبم تسلیت میگم با اینکه میدونم این همه تسلیت گفتن از غم شما چیزی کم نمیکنه اما با تمام وجود تسلیت میگم بهتونمیدونم سخته اما سعی کنید کارهایی بکنید که خوشحالتون میکنه باور کنید گل تون هم با شادی شما شاد میشه یه بنده خدایی رو میشناختم که دخترش رو با بیماری از دست داد مادره خیلی گریه میکرد و به خودش سختی میداد یکی از دوستانشون شخص فوت شده رو توخواب میبینه که توی یه جای سرسبز و خوبی هستش اما غمگین نشسته و جلوش یه ظرف بزرگ غذا گذاشتن میگه فلانی چطوری حالت خوبه اونم میگه من اینجا هم حالم خوبه هم جای خوبی هستم ببین این غذا رو هم امام حسن ع برام شخصا آورده اما گریه مادرم اونقد برام عذاب آوره که نمیتونم حتی این غذا رو بخورمحالا باور کن گل خوشگل شما هم حالش خوبه اما اگه شما خودتو ناراحت کنی اون عذاب میکشه میدونم سخته اما به خاطر گلبرگت هم که شده باید بتونیبرات از خدا طلب صبر میکنم ممنون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خواهرهای خوبم سلام
خوشحالم که دوباره این بخش راه افتاد
مرسی که برای تاپیک خواهرتون وقت گذاشتین و برا عشق من دعا کردین و اظهار همدردی کردین
این مدت که نبودم مشغول جمع کردن خونمون بودیم...
کار خیلی سختی بود,خونه ای که فقط لحظه های خوش توش بود
دوست داشتم اونجا همینجوری میموند ولی متاسفانه امکانش نبود,البته وسایلی که امکانش هست رو تو یه اتاق جمع کردیم خونه مامان خودم
یکمیش هم تو اتاق خودش خونه مامانش
وسایل بزرگ رو هم مجبوری میفروشیم.

خانوم داوودی
مرسی که به فکرم بودین,واقعا هم اینجوریه
حرفهایی که اینجا میزنم هیچ جا نیمتونم بگم,فقط خانوادم رو دارم که نمیتونم درد دلام رو بگم بهشون تا ناراحت نشن
این چند ساله اینقدر فقط باهم بودیم که هیچ دوستی جز خودش ندارم,همه دنیام خودش بود
برای فرزندتون تسلیت میگم و امیدوارم خدا نعمت مادر شدن رو بهتون بده
الان روح هردو دارن میبینن مارو
حرفهاتون رو خوندم,الان تو خانواده من هم همچین جوی هست بعد از چند ماه....
وقتی کنار هم هستیم عادی رفتار میکنیم,شاید مسله ای بشه و بخندیم,ولی تو خلوت عین اون مرد و زنش هستیم
مادرش که یه زن پرانرژی و شاد بود با اینکه خیلی فرق کرده و حتی از نظر جسمی هم شکسته شده هنوز هم سعی میکنه وقتی تو جمع مارو شاد کنه ولی من میدونم تو دلش چه غمی داره ,
منم بخاطر اونهاا سعی میکنم چیزی نفهمن ولی خیلی برام سخت بوده
شاید در ظاهر هنوز روند زندگی رو داریم طی میکنیم ولی تو دلامون چیز دیگه ای هست.

نمیدونم بعضی افراد چجورین,انگار تو سینشون بجای دل سنگ دارن
من فرصت نکردم تاپیکهای شمارو بخونم.ولی از حرفهایی که زدین تا حدودی متوجه شدم
من این مدت تو بیمارستان چیزهای خیلی بدی دیدم
باورتون میشه 2-3 تا زن رو دیدم که شوهرشون بخاطر بیماریشون طلاقشون داده بود؟تو اون شرایط ولشون کرده بودن....اون روزها خیلی دلم به حال اونها میسوخت
به این افراد حرف زدن از عشق و دوست داشتن چه اثری میتونه داشته باشه
شما کنار هم هستین و زندگیتون اینجوریه و ماله منم اینجوری
منم اینروزها اینقدر دلم پر هست و دوست دارم یکی باشه که براش حرف بزنم,البته کسی که بتونه درک کنه حرفامو.

مونا خاونوم جواب شما رو بصورت خصوصی دادم,نمیدونم بدستتون رسید یا نه
از این ترسیدم که اینجا بنویسم و روزی کسی که از این بیماری داره یا عزیزش اینجوری هست بخونه و امید به بهبودی رو از دست بده
کاش همه جا اینجوری رعایت میکردن,
نه اینکه تو فیلم و سریالها سوژه کنن ...
من اینو کاملا درک کردم
خیلی اثر بدی تو روحیشون میذاره

رزا خانوم از شما هم ممنونم
انشالله که همیشه در کنار عزیزاتون تو خوشی زندگی کنید
انشالله که طعم پدر و مادر شدن رو هم بچشید
آرزومه که کسایی که عاشق هم هستن کنار هم بهترین زندگی رو داشته باشن
مهمترین نعمت خدا همین هست,من ازش محروم هستم
امیدوارم همونجوری باشه که شما میگید و منو تا روزی که بهش برسم تنها نذاره و بتونم حسش کنم

سومی خانوم از شما هم ممنون که براش فاتحه خوندین

آزاده خانوم
واقعیت الان همه کارهایی که انجام میدم فقط برای این هست که گذشت زمانرو نفهمم و هفته ها برام زودتر بگذره
وگرنه تنهایی برام این دنیا لذتی نداره,
چند روز پیش یه موقعیتی که چند وقت بود انتظارشو داشتیم پیش اومد
وقتی خبرشو دادن گریم گرفت , هیچ لذتی برام نداره
دیگه موفقیت شغلی به چه دردم میخوره,کار رو فقط برا این انجام میدم که سرگرم بشم
وقتی کسی نیست که با اینها بخوام براش یه زندگی خوب بسازم

نسیم خانوم
متاسفم که باعث ناراحتیتون شدم ولی میگم شاید این حرفها باعث بشه کسایی که کنار هم هستن و قدر بعضی داشته ها رو نمیدونن یکم به خودشون بیان
من الان دقیقا تو همون حالتی که گفتین هستم
یعنی به امید رسیدن بهش زندگی میکنم,فقط میترسم چون من به اندازه نازنینم پاک نیستم خدا اونجا نذاره برم پیشش
البته سعی میکنم به 2پدر و 2تا مادرم هم برسم
اینها هم نعمتی هستن که روزی از دست میرن و باید قدرشون رو دونست
مرسی که برا من و عشقم دعا کردین
واقعا نیاز داریم,ممنونم ازتون

عاطفه خانوم
بخاطر فرزندتون تسلیت میگم , خدا رحمتش کنه فرشته کوچولوتون رو
امیدوارم پسرتون همه غمهاتون رو از یادتون ببره
بعضی وقتها میگم شاید خوب شد که ما فرزندی نداشتیم که بی مادر بمونه
ولی بعدش میگم اصلا چرا خدا لذت پدر شدن و زندگی کنار عشقم رو ازم گرفت
من مادری رو دیدم اونجا که بعد از حامله شدن متوجه بیماریش شده بود و خیلی هم پیشرفت کرده بوده
اونجا بچش رو زودتر بدنیا آوردن ,چون ماه های آخر مادر بود
حتی نتونست بچش رو بغل بگیره,فقط یبار از دستگاه آوردن از پشت شیشه نشون دادن بهش......
نمیدونم تو اون شرایط چقدر حس کرد بچش رو و چند روز بعد شنیدم تموم کرده :(

در مورد کاری که میکردین منم همون کار رو انجام میدم
تو آسمون یه ستاره داشتیم واسه خودمون
بهم گفته بود روزهایی که پیشت نیستم و دلت برام تنگ میشه برو برا ستارمون حرف بزن تا برام برسونه
تا روزی که دوباره برگردم خونمون
الان عصرها منتظر میشم تا همون ستاره بیاد تو آسمون و حرفامو بهش بزنم
گریه هام رو براش بکنم
الان خیلی وقته به خوابم نیومده,خیلی دلم میخواد بیاد و تو خوابم ببینمش


آقای اسکادای عزیز من مرتب این قسمتو دنبال میکردم تا بدونم علت فوت همسرتون چی بوده ولی شما طور دیگه ای که صلاح می دونستین عمل کردین خوب علتش مهم نیست از خدای مهربون آرزوی صبر برای شما و روحی شاد برای آن عزیز از دست رفته دارم.
میترا خانوم بخاطر جملاتی که نوشتید ممنونم

مامان بهار
از شما هم بخاطر حرفهایی که زدین تشکر میکنم
و از اینکه کمک میکنید برا خوب شدن حالم
کتابی که معرفی کردین حتما میرم دنبالش که بخرم,امیدورام که پیدا کنم
اینروزها که دنبال کارهای خونه بودم
بعدش میدم مامان هم بخونه,شاید که روی اون هم تاثیر بذاره
خواهر خوبم بازم ممنونم بخاطر لطفتون
ما این مدت هرکدوممون کتابی میخرید صفحه اول یه نوشته مینوشت و تقدیم میکردیم به هم و بعد با هم استفاده میکردیم
کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری بشه....

مسی خانوم از شما هم ممنونم که اظهار همدردی کردین
انشالله که هیچ کسی در واقعیت هم مثل من نباشه و دردی رو که من داشتم تجربه نکنه

نجما خانوم
معذرت میخوام که اینجوری ناراحتتون کردم
متاسفانه بعضی وقتها رفتن عزیزان آنچنان رو زندگی اثر دائمی میذاره که گذشت زمان و سالها هم نمیتونه اثر بذاره
چون از لحظه ای که از خواب بیدار میشه نبودنش رو کنارش با تمام وجود حس میکنه
منم مطمئن هستم که الان بهترین جا هست,چون یه فرشته بود
خیلی پاک بود,واسه همین بود که اینجوری عاشقش شدم
منم از شما ممنونم که به فکر من هستین
باور کنید همه این حرفها نه برای ناراحتی خواهرهام,بلکه واسه همون مسله هست که چند بار گفتم
امیدوارم که واقعا در احساس بهتر داشتن از زندگی کسی مفید باشم

مامان پرهام
از شما هم بخاطر اینکه باعث شدم اشکاتون بریزه معذرت میخوام
منم نمیدونم چرا دنیا اینجوری هست
ما خیلی چیزها از خدا خواسته بودیم که تو زندگی بهمون بده
نه خواسته های مادی,تمام چیزهایی که خواسته بودیم معنوی بود,هر روز ازش میخواستیم و دعا میکردیم 2تایی
ولی نمیدونم چرا نتیجه دعاهامون اینجوری شد
منم الان فقط همون خاطرات رو دارم
خاطرات خیلی خوشی که الان با یاد کردنشون فقط چشام پر از اشک میشه
همه جای این شهر پر از خاطراتمون هست
جایی که واسه اولین بار همدیگه رو دیدیم و آغاز این عشق بود
کوچه ای که واسه اولین بار با ترس اونجا همدیگه رو بوسیدیم....
و همه اولینها.....
و 6سال زندگی با هم
مامان جون خانوم
ممنون که برام نوشتین
حرفهایی که برام نوشتین خیلی روم اثر گذاشت
آخه وقتی کنارم بود هیچوقت دلش نمیخواست ناراحت بشم
راستش نمیدونم این ناراحتیم رو چجوری از بین ببرم ولی حرفهاتون باعث شد از امروز روی این مسله بیشتر فکر کنم
وقتی عشقم تو بهشت هست و راحته منم نباید ناراحتش بکنم
خیلی خیلی ازتون ممنونم بخاطر اینکه این حرفها رو بهم زدین,مرسی

مونا خانوم مرسی که برام نوشتین

ساره خانوم از شما هم ممنونم که برامون دعا کردین
در هر صورت اگه بخواید بدونید من تو میل براتون میگم
متاسفانه خیلیها فکر میکنند این بیماریها قابل درمان نیست و هیچ کس نمیتونه شکستش بده
در صورتی که افراد زیادی هم هستن که به بهبودی کامل رسیدن

فردا 5شنبه هست و میرم پیشش
درسته که خودش میدونه ولی منم میگم که خواهرهاش براش دعا میکنن
سلام اقای اسکادا نمی دونم چی بگم نوشته هاتون تمام بدنم رو لرزوند. خوشا به حالتون کهاگرچه مدتکوتاه بود اما خاطراتش فراموش ناشدنی است. فکر کنم عشق شما دونفر استثنا باشه چون این جور عشقا رو فقط می شهتو کتابا پیدا کرد. فقط خدا بهتون صبر بده. سعی کنید پدر و مادر همسرتان را تنها نگذارید الانبسیار آسیب پذیر و حساس هستند. برایشان پسری کنید آنها بوی فرزندشان را از شما میگیرند
می شه خواهش کنم در مورد بیماری همسرتان توضیح دهید که ایشان چه بیماری داشتند
"مردم با پایان ها آسوده نیستند زیرا هر پایان ، مرگ کوچکی است. به همین دلیل است که در بسیاری از زبانها برای خداحافظی واژه به امید دیدار را به کار میبرند.
هرگاه تجربه ای پایان می یابد مانند گردهمایی دوستان یا مسافرت ، مرگ کوچکی را تجربه میکنی. شکلی که آن تجربه در آگاهی تو پدید آورده بود ، ناپدید میشود. اغلب ، پایان یافتن هر تجربه احساسی از تهی بودن به جا می گذارد که بیشتر مردم سخت می کوشند تا آن را حس نکنند و با آن رو به رو نشوند.
اگر بتوانی یاد بگیری که پایان های موجود در زندگی را بپذیری و حتی با آغوش باز به استقبال آنها بروی ، شاید متوجه شوی که آن احساس تهی بودن که در آغاز ناراحت کننده بود به احساس گستردگی درونی که عمیقاً آرامش بخش است ، تبدیل میشود."
امیدوارم خداوند تحمل گذر از این دوران را نصیبتان کند.
سلام به همه ی دوستان
آقای اسکادای عزیز خوشحالم که حرفهایمان اثر خوبی روی شما داشته و امیدوارم بتونیم خواهرانه بیشتریم کمک رو به شما بکنیم شما اگه دلت بخواد همسرت هر لحظه و هر جا با شماست آخه عشق تنها چیزیه تو دنیا که محدودیت زمان ومکان نداره شک نکنین تجربه شما خیلی سنگین بوده می دونم ولی باور کنیم که مرگ پایان نیست
آقای اسکادا...ممنون که جواب همه ی دوستان رو دادین.
بعضی از حرفهاتون خیلی غم انگیزه...بعضی از خاطراتتون...دلم رو می لرزونه و اشکام و سرازیر...اینکه من هم بعضی از اونا رو تجربه کردم و گاهی فکر و خیال می زنه به سرم...

فقط امیدوارم خدا بهتون صبر بده.
ماییم و رُخ یار، دل آرام... و دگر هیــــــچ!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز