خدا برات نگه داره
وقتشه دیگه
ما دختر دوم رو سنتی اوردیم
یعنی از چهار ماه قبل لبنیات و سردیجات حذف
همه ش گرمی خوردیم
خیلی رعایت کردیم
تا حدی سفت و سخت بود که من یادمه کمبود ویتامین گرفتم عضلاتم یهو قفل می کرد
خلاصه بعد چهار ماه اقدام کردیم و باردار شدم
رفتمسونو گفت دختره
یه کم جا خوردم ولی ناراحت نشدم گفتم دو تا خواهر تازه خوبم هست
رفتم سر کار شوهرم خوشحال و خندان
اومد بغلم کرد خوشحال شد
گفت چخبر
گفتم دختره
گفت دروغ می گی
هی فکر می کرد شوخی می کنم
چون من می خندیدم
بالاخره باورش شد و یه کمخورد تو حالش
بروش نیورد خیلی بروز نداد که ناراحت شده و گفت نه فرقی نداره ما فقط یه بچه مبخواستیم هر چی خدا داد منتشم داریم
شب اومد شام خوردیم
خوابیدیم
نصفه شب بیدارم کرد حالم بده
دارم خفه میشم
رفتیم بیمارستان
فشارش رفته بود بالای ۲۰
هی هم می گفت. نه ربطی نداره من اصلا ناراحت نشدم
همونجا تو بیمارستان گفتم حالا نمیر ما رو بدبخت کن دو تا بچه یتیم رو دستمبزاری
قول میدم بعد این بریم ای وی اف یه پسر برات بیارم
زایمان که کردم شش ماه گذشت
گفت بریم اقدام کنیم گفتم قول دادم درست
ولی الان شش ماه هنوز حالم جا نیومده
رفتیم دکتر ویزیت برگای دکتر ریخته بود
گفت هنوز خیلی زوده برید یکی دو سال دیگه اقدام کنید