دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
اگه کسی بودلطفا منوهم راهنمایی کنیدواقعاموندم چیکارکنم تاحالاهیچ بی احترامی نکردم ولی بوده اوناتیکه انداختن وزخم زبون زدن همین امروزخواهرشوهرم اومده اینجامادرش میگه خودم درست میکنم غذابعدساعت۱۲شروع کرده نهار درست کردن غرشوبه من میزنه
بچه ها این تاپیک عالیه من تونستم100 صفحه اول رو بخونم و همچنان در حال خوندنم اما خواستم منم یه چیزی بگم زن داداش من خیلی سیاست داره طوریکه داداشم میگه بهتر از تو نیست چون وقتایی که باهم بحثشون میشه زن داداشم یک کلمه حرف نمی زنه در نتیجه موقع عصبانیت چیزی نمیگه ووقتی داداشم اروم شه افتخار میکنه انقدر زنش فهمیدس به خودش خیلی میرسه و کم خودش نمیذاره همیشه هم تو جمع میگه من اول همیرم بعد بچه هام برام مهمه توی بحث های خانوادگی ما هیچوقت دخالت نمی کنه ونظر نمیده ولی اون زن داداشم دخالت میکنه یعنی نظر خودشو میده ولی به نظرم نظر ندادن بهتره جلوی داداشم همیشه میگه ماهارو خیلی دوست داره شاید هم حقیقت باشه ولی جلوی داداشم خیلی میگه از طرفی کسی بگه بچت شبیه مادرشوهرته کلی ذوق میکنه وخب مامان منم خیلی خوشش میاد ارومه و مثل خانوما میاد میره میاد خونمون مثل مهمون میشه البته این یکم بار منفی داشته چون زیادی دیگه مثل مهمون میشینه داداشمو عادت داده هفته ای چند بار بیرون غذا بخورن میگه منم خسته میشم و البته برای خونه همیشه کارگر میاره چیز سنگین بلند نمی کنه و حسابی حواسش به خودشه
ببخشید کلی حرف زدم که شایدم تکراری باشه چون من حدود500صفحه رو هنوز نخوندم
ازخودم بگم ۵ساله ازدواج کردم وخونه مادرشوهرم زندگی میکنیم همه کارهای خونه رو انجام میدم احساس میکنم ...
عزیزم منم چهارسال خونه ی مادرشوهرم بودم ولی اون خودش ناهار برام درست میکرد چون میگفت تو سرکار میری خسته میشی البته بیشتر بخاطر پسرش اینکارو میکرد تا غذاش اماده باشه وقتی میرسه من تنها کاری که خونه ی مادرشوهرم این چندسال کردم ظرف شستن بود حتی گردگیری هم نکردم از روز اول با شوهرم اتمام حجت کردم اونم با خانوادش طوریکه دست همسرم شکسته بود هرکاری کردم بذاره من جاروبرقی بکشم خونه ی مادرشو نذاشت گفت خودم انجام میدم جلوی مادرش نذاشت
مادرشوهرمخونشون زن خوبیه ، هفته ای یکبار میرم خونشون ! اما باید خودمو آماده کنم فقط و فقط و فقط از یجاریهامنمیخاد تعریف کنه ، جوری شده که اصلا دلم نمیخاد برم ! جاریمم اگه توی جمع باشه بازم تعریف میکنه ، من چیکار کنم حساسم کردن ؟ تو رو خدا کمکم کنین!حسود نیستم بخدا نمیدونم چرا اینجوری شدم. همه جا وضعیت همینه آدم غریبه باهامون باشن از من تعریف کنن مادر شوهرم ساکت میشه ، سریع از جاریم میگه