2777
2789
برنز طلایی و آبی آبی آرامش و هل هل مهربون
این روشو تقریبا اجرا کردم
از اوایل ازدواجمون تا الان سعی کردم خودم پیشنهاد بدم که با هم بریم بیرون و یا اینکه غذا درس می کنم و میریم خونشون دور هم باشیم. در کل میشه گفت زیاد خودشیرینی می کنم. اما دور از جونم مثه گاو نه من شیر می مونم که یهو همه خوبیامو از بین می برم. چون واقعا طاقت دورویی و کلک بازی رو ندارم و هر چی سعی می کنم بهشون خوبی کنم و انقدر از بیرون رفتن سیراب بشن که حداقل یه روز در هفته مال خودمون باشه هیچ فایده ای نداره و طاقتم تموم میشه و شرو میکنم به غر زدن که شوشو میفهمه کارام از روی میل و رضایت نبوده و همه زحمتام هدر میره.
در ضمن من همیشه سعی می کنم هرجا میخان برن باهاشون برم چون تو راه انقدر از من گله می کنند که وقتی شوهرم میاد خونه میخاد سرمو بکنه. همه حرفشم از روی نادونی و برداشت اشتباه و آداب و رسوم غلطی که دارنه که خیال میکنه منم باید مثه اونا تو عهد بوق زندگی کنم. این کارم درسته که سعی می کنم با مامانش تنهاش نذارم؟
به شوهرم واسه مستقل شدن گفتم اما خیلی سفت و سخت گفت نه و می دونم با هیچ روشی نمی تونم راضیش کنم. یه راهکاری به من بدید که بتونم با این اوضاع کنار بیام.
ممنون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هل هل جون پیشنهاد خوبی دادی دوستم.خیلی بهش فکر کردم.حتما اجراش میکنم.


ولی خودتون خانوم هستین میدنین آدم باید برای زندگیش و شور و اشتیاقی که تو خونه ایجاد میکنه انگیزه داشته باشه و این انگیزه رو اعتماد .همدلی و عشق متقابله که ایجاد میکنه....
***زندگی کن و بخند***فقط به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند***
دوستای خوبم هل هل جان و مامان پارسا مرسی از توجهتون ولی...
اول اینکه اگر این موضوع رسم خانواده شوهر من بود و جوی داشتن که این کنار هم نشستن و نزدیک بودن و بقول معروف جیک تو جیک شدن تابلو بودو چیز ناجوری بود که من خودم هرگز بشوهرم اجازه نمیدادم. وقتی توی این جمع دختر و پسر نامحرم همه جور شوخی باهم میکنن و شوخی شوخی جلوی جمع خانواده از هم لب هم میگیرن و کلا روابط خیلی ریلکسه به من حق بدید که این گیر دادن به ما رو یجورایی با قصد و غرض بدونم.
نکته دوم ومهمتر اینکه:
دوستای من، اگه این موضوع فقط بهم تذکر داده شده بود من خودم و موظف به انجامش میدونستم( کمااینکه دیگه تو جمع اینا از شوهرم فراری شدم مبادا باز حرف و حدیث درست بشه.) مشکل من اینجاست که اینا پشت سر هم به ما تیکه میندازن. دیگه آبرو برای من نذاشتن هرجا میرم باید اینو بشنوم نمیدونم چرا از یه موضوع ساده که خیلی پیش پا افتادست انقدر داستان درست کردن و رفتن پیش فک و فامیل بیانش کردن تا کسایی که مارو یک دفعه شاید بیشتر ندیدن هم بخودشون اجازه بدن این موضوع و بازیچه قرار بدن.
بچه ها بذارید یک نمونه اش رو براتون بگم: با چندتا از فامیلای نسبتا دور شوهرم که مارو شام بیرون دعوت کرده بودن داشتیم میرفتیم بیرون.تعداد نفرات یکی بیشتر از ظرفیت ماشین بود.من و شوهرم بودیم و دوتا خانم مسن و یک خانو باردار و شوهرش که راننده بود.من دیدم اونا که نمیشه دونفری جلو بشینن از روی سادگی گفتم بذارید منو شوهرم جلو بشینیم تا جا بشه یهو دیدم همگی زدن زیر خنده که عجب ما شنیده بودیم اینا هی به هم میچسبن و از این حرفا.خودتون و جای من بذارید.یخ کرده بودم. کاش میتونستم از حقم دفاع کنم بخدا خیلی اذیت شدم از پیش داوری و برچسب زدن به آدم متنفرم.
0 =2-1


عاطفه جان
عزیزم خودت گفتی که دور از جونت مثل گاو نه من شیر میمونی یعنی وقتی اون پاسخی را که میخوای دریافت نمیکنی رفتارت تغییر میکنه.عزیزم مشکل کارت همینجاستوصادقانه محبت کن. پیش خودت بگو من فرض میکنم مادر شوهرم مادر خودمه .همونطوری که انتظار دارم خانم برادرم با مادرم رفتار کنه منم با مادر شوهرم رفتار میکنم یعنی صـــــــــــــــــــــادقانه و بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون چشمداشت جبران محبتت محبت کن.البته حد را هم نگه دار که نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند(قصد توهین ندارم ).
وقتی هر بار بعد از کلی محبت وبقول خودت خود شیرینی یه مرتبه رفتارت تغییر میکنه همسرت هم به محبتهات بی اعتماد میشه.
در مورد این که همسرت و مادرش را همراهی میکنی و نمیذاری تنها برن به نظر من کار خوبی میکنی.
تمام اینها راههای پیشنهادی من و دوستانه که جواب دادنش به طرفت هم بستگی داره.و مسلما نمیشه معجزه کرد.اما شما باید شرایط فعلیت را بپذیری تا از زندگیت لذت ببری مخصوصا اگه قبل از ازدواج از این قضیه با خبر بودی.
آمی جان
وقتی پستت رو خوندم یاد یه جمله از دکتر ابراهیم میثاق افتادم (شبکه 4)که در همین مورد صحبت میکرد.میگفت:کنترل اعتماد میاره.بذارین اگه طرفتون میخواد کنترلتون کنه و اعتمادش به شما جلب بشه این اتفاق بیافته.
عزیزم من نمیدونم شما تا چه حد به حدود اختیارات مرد نسبت به خانم واقفی.اما متاســـــــــــــــفانه زن برای خروج از منزل باید از همسرش اجازه بگیره .البته میتونه یه اجازه ضمنی و کلی بگیره .مثلا بگه من هر وقت خواستم بچه را ببرم بیرون از نظر تو مشکلی نیست؟بعضی از مردها هم که مرد سالارترن میخوان زن همیشه ازشون اجازه بگیره.شاید میخوان همیشه زن مال خودشون باشه و خیالشون از بابت داشتنش راحت باشه.
اما من بر این باورم که مرد ها اغلب میخوان ببینن حرفشون برای خانمشون چقدر ارزش داره و چقدر اقتدارشون پذیرفته شده است؟
خوب ما خانمها که اینو میدونیم پس میذاریم این حس خوشایندو داشته باشن؟
چه طوری؟
یه مدت مطابق سلیقه اش رفتار کن.منظورم اجازه گرفتن و....استبعد از یه مدت آروم تر میشه
در مورد رفتار های بچه گانه همسرت هم نذار به اون حد عصبانیت برسه که بخواد بره خونه مامانش .سعی کن با ملایمت حلش کنین .با گفتگوی سالم بدور از گوشه کنایه و عقده گشایی.
مردها واقعا گاهی مثل بچه ها میشن.ببین کی و تو چه موقعیتهایی از کوره در میره و این رفتارها را از خودش نشون میده.سعی کن از اون موقعیتها اجتناب کنی .البته نه این که همه بار این قضیه را خودت بدوش بکشی.بلکه مدیریت کن.
با توجه به اینکه مدت زیادی از زایمانت نمیگذره احتمالا خودت هم تحریک پذیر شدی به خودت بیشتر برس .هم به جسمت هم به روحت.
از مشاور هم میتونی کمک بگیری که بهترین راهه.
اگه امکان مشاوره حضوری نداری با 148 تماس بگیر.
شکوفه بهار عزیز
به نظر من هم این مدت عقد را باید بیشتر مراقب باشین تا آتو دست کسسی ندین.
اما بهترین راه اینه که همسرت جوابشونو بده .چون اگه تو حرفی زنی میگن چه پر رو و هزار تا حرف دیگه میزنن.نظر شوهرت در این رابطه چیه؟واکنش اون به این جور تیکه ها چیه؟
اگه اونم ناراحت میشه توی خلوت خودتون با ناز و عشوه های زنونه دلشو ببر و یه جوری بهش بگو که خودش جواب بده مثلا میتونی بگی عزیزم مثل اینکه خانوادت دوست ندارن عروس دامادها پیش هم باشن .نظر تو هم همینه؟بعد وقتی مثلا گفت نه(چون فکر نمیکنم نظر خودش این باشه وگرنه دست نمینداخت گردنت)بگو دوست دارم شو هر گلم خودش بگه که من ازدواج کردم که بشینم کنار همسرم. توی جمع هم خودمون مراقبیم فکر نمیکنم پیش هم نشستن مشکلی داشته باشه.یا یه چیزی تو این مایه ها.
اگه دیدی بعد از این پروژه شوهرت دیگه خودش جوابشونو میده تو هم راحت تر میتون ی جواب بدی اما تا اون جواب نداده یا به تو ok نداده در این زمینه تو جواب نده.اشکالی نداره بعضی وقته جواب ندی بهتره بقول مامان من کیگن :جواب ندی نمگن لالی!
اما اینو تو ذهنت داشته باش نقطه ضعف دستشون نده.اگه بفهمن از این تیکه ناراحت میشی تازه یاد میکگیرن چه طوری اذیتت کنن.
سلام دوستان نکته ای که من می خوام بگم و خیلی مهمه اینه که : (چیزی که از مادرم اموختم و درزندگی به کار بستم و واقعا دیدم عین واقعیته)

هیچ وقت نزد خانواده شوهر تعریف شوهرتون رو نکنین یعنی به مادرشوهر یا خواهرشوهرتون نگید که شوهرم درکم می کنه و در وقت بیماری کمک حالم می شه چون این کار شما باعث می شه حسادت اونا افروخته تر بشه... و اون موقع ممکنه روند زندگیتون تغییر کنه.

اما: در یکی از کانالهای تلویزیون کارشناسی صحبت می کرد می گفت اگر شما نزد خانواده شوهر به شوهرتون بگید که خدا سایه تو رو همیشه بالا سرم نگه داره باعث وجود یه عشق بزرگ در زندگیتون می شه ...(البته سعی کنین زمانی بگین که موقعیتش باشه) و همسرتون بیشتر از قبل علاقه خودشو بهت نشون میده... من این رو (البته فقط در حضور مادرشوهرم اونهم زمانی که شوهرم از سرکار برگشته بود گفتم) امتحان کردم خیلی خیلی جواب داد..

آبی آرامش عزیز از راهنماییت خیلی ممنونم.
مرسی که وقت گذاشتی و فکر کردی و نوشتی.




راستش من خودم ارشد حقوق دارم.. و تقریبا بطور کامل به همه حقوق زن و شوهر واقف ام.خودش میدونه من کلا آدم سرکشی نیستم که اجازه نگیرم و ....اما وقتی یه سری کارهای خیلی ضروری رو خودش انجام نمیده من مجبور میشم یه کوچولو برم و برگردم.اصلا مسوولیت پذیر نیست تو خونه




مثلا یه مثال ساده .نون رو اصلا اصلا نمیره بگیره.حتی اگه از گرسنگی بمیره.خوب وقتی ده روز ده روز نیست من با بچه کوچیک برا مایحتاج خونه چکار کنم.اصلا از دست بی مسوولیتی هاش بغضم میگیره به خدا..






***زندگی کن و بخند***فقط به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند***
سلام آمی جون...
راستش رو بخوای من برای خرید کردن و گذاشتن زباله بیرون از خونه و دوتای دیگه که الان یادم نمیاد قبل از ازدواج با شوهرم به توافق رسیدم که این کار مردونه هست و به زن ربطی نداره ... الان مسئولیت این کارها با شوهرمه... ولی به نظر من باید برای اینکه راغبش کنی این کار رو برات انجام بده قبلش با کلمه عزیزم دستت درد نکنه اگه می شه .... یا بگی عزیزم می دونم توی زحمت می افتی و خیلی سخته اگه زحمتی نیست...
راستش من الان باردارم و شوهرم خداروشکر درکم می کنه وقتی یه کاری اضافی از خدمت مردونه مثل شستن ظرف یا پختن غذا بمونه و ازش بخوام با این کلمات شروع می کنم و جواب میده... البته دیگه الان خودش خونه باشه و چیزی نگم دیگه انجام می ده.. باید کم کم مرد رو به کار خونه هم عادت داد.

باشگاه کودک تماشا برگزار میکند:

کارگاه مهارت های فرزندپروری مثبت (positive parenting program)
دوشنبه ها ساعت 17ــــــ ظرفیت باقیمانده 3 نفر ـــــــ
برای اطلاعات بیشتر تماس بگیرید 22374857
https://http://www.facebook.com/pages/Tamasha-Kids-Club/233885590075331


کارگاه مهارت های فرزند پروری مثبت چیست
برنامه مهارت های فرزندپروری مثبت فعالیت های ساده و تغییرات کوچکی را به شما آموزش خواهد داد که می تواند منجر به تغییرات بسیار بزرگی در خانواده شما بشود. این برنامه به شما کمک خواهد کرد که متوجه کارکرد خانواده خود شوید و از چیزهایی که در گذشته می گفتید، فکر و احساس می کردید استفاده کنید و آنها را به سبک های جدید انجام دهید:
• خانواده ای با ثبات، حمایتگر و موزون ایجاد کنید.
• رفتارهای مورد علاقتان در مورد کودکتان را تقویت کنید
. • به طور مثبت، مداوم و قاطعانه با مشکلات رفتاری برخورد کنید.
• رابطه مثبت با فرزندتان ایجاد کنید، که در نتیجه آن بتوان ناسازگاری را حل کرد .
• از قبل برنامه ریزی داشته باشید تا بتوانید از موقعیت های سخت اجتناب کنید یا آنها را مدیریت کنید.
• به عنوان والد از خودتان مراقبت کنید.

ـ روش صحیح دستور دادن به کودک
ـ روش های تشویق کودکان
ـ مهارت توجه کردن
ـ مهارت نادیده گرفتن
ـ چگونه محیطی امن و سازنده برای کودکانمان ایجاد کنیم
ـ چگونه می توان رعایت قوانین را به کودک آموزش داد
ـ چگونه از خود به عنوان پدر و مادر مراقبت کنیم
سلام دوستان.من از خواننده های این تایپیکم.ولی چون یه پسر 8 ماهه دارم و نمیتونم زیاد بیام نت.تا حالا پست نذاشتم.من خیلی بی سیاستم.نمیدونم چیکار کنم.ازتون راهنمایی میخوام.

من 5 ساله ازدواج کردم و خانواده شوهرم هم ظاهرا خوبن ولی همیشه پشت سرم به شوهرم ازم گله میکنن و باعث میشن میونمون بهم بریزه.یه بار اوایل ازدواجمون این کاررو کردن و یک هفته بین ما درگیری ایجاد کردن ولی شوهرم جوابشونو داده بود ولی از طرف دیگه تو خونه همش بامنم بحث میکرد و ناراحت بود.مادرشوهرم یه خانوم 53 سالست که خودشو همسن من میدونه و خیلی هم لوسه.لوسه چون همیشه خدا در حال اه و ناله کردنه و این یکی از سیاستاشه.وقتی میبینه کسی بهش توجه نمیکنه از این طریق میخواد جلب توجه کنه ومثلا یه رروز کمرشو میگیره دستش.یه روز معده .یه روز دست درد.یه روز دندنون و همیشه خدا یه بهونه داره برای اه و ناله و لوس شدن.........از این که بگذریم زن فوق العاده باهوشیه و تمام ریز رفتار و حرکات ادم و زیر نظر میگیره . اش حرف درست میکنه و همیشه یادشه که تو چندسال پیش چی گفتی یا چیکار کردی.همیشه چیزای پیش افتاده که من حتی یادم هم نمیمونه رو ازشون حرف درست میکنه و پشت سرم به همسرم مسگه و جنجال درست میکنه.بخاطر همین رفتاراش منم ازش زده شدم و سعی میکنم کمتر باهاش حرف بزنم و ببینمش تا بلکه باهام کاری نداشته باشه.ولی اون همش باهام کارداره .....من از قبل ازدواجم فکر میکردم اگه من با خانواده شوهر خوب باشم و کاری باهاشون نداشته باشم اونا هم دخالت نمیکنن و کاری باهام ندارن.ولی متاسفانه هر چقدر من میگم بیخیال و حرفاشونو و کاراشونو ندید میگیرمو اونا بدتر میکنن...........من ادم ساکت و ارومیم درکل با کسی زیاد کاری ندارم و دوست دارم بیشتر با همسرم باشم ولی اینا نمیذارن....همسرم همش میگه تو سردی باهاشون..تو سیاست نداری.یذره با سیاست باهاشون رفتار کن .البته بگم طرف خانوادشم میگیره.از یه طرف جوابشونم میده ولی حق رو به من نمیده!!!
من بخاطر اینکاراشون ازشون دلگیرم و دلم صاف نمیشه که بخوام بهشون محبت کنم!ولی از طرف دیگه بخاطر همسرم و اینکه اون ازم ناراحت نباشه میخوام تغییر رویه بدم ولی نمیدونم از کجا باید شروع کنم!

از وقتی هم که پسرم بدنیا اومده من و همسرم از هم دور شدیم و نمیتونم مثل قبل بهش برسم.بخاطر شیر دهی و بیخوابیای شبانه و این که همش باید در خدمت پسرم باشم و بهش برسم همش خستم و بداخلاقم شدم!!!!!دلم نمیخواد اینجور باشم ولی دست خودم نیست.دلم میخواد با شوهرم با محبت باشم و اونو بطرف خودم جذب کنم تا هم زندگیمون بهتر بشه هم خانوادش جرات نکنن پشت سرم بهش حرف بزنن!!!!!!!!!!اخه هیچ موقع یه حرف درست حسابی هم نمیگن که ارزش زدنشو داشته باشه و من از این ناراحتم.میبینن چیزی ازم پیدا نمیکنن.زوم کردن رو من و چیزیا پیش افتادرو حرف میکنن.مثلا میگن رفتیم خونه مادربزرگه همسرم چند ماه پیش...زمانی که من 8 ماهه باردار بودم... و شمیم نشسته سر جاش و زندایی شوهرم اومده پیش دستیارو از جلوش جمع کرده!!!!!!!!!ترو خدا این اخه حرفه!!!!!!!!!!!وبگم مادرشوهرم اینقدر با سیاسته و اینقدر مخ طرفو میخوره تا طرف باور کنه من مقصرم!!!!!!!!!!!!!!!!

همسرم مرد خوبیه ولی یه بدی داره اون هم اینه که وقتی از چیزی ناراحت میشه تا حرفای چند سال پیش و میاره وسط و جوری حرف میزنه که همیشه من مقصرم و همه خوبن.حتی من باورم میشه که خودم مقصرم حتی زمانی که خودم میدونم مشکل از من نیست!!!!!!!!!!!

لطفا منو راهنمایی کنین به کمگمتون و سیاستتاون واقعا احتیاج دارم ممنون
مامان پارسا جونم دوست دارم ، چون چند ماه پیش خیلی اتفاقی به تاپیکت رسیدم و خیلی کمکم کرد ، از بقیه ء مامانا و خانومای نازی که نظرات بسیار بسیار خوبی میدن و خیلی کاربردیه

شمیم جون، آروم آروم شروع کن به خودت برس ، کارهایی بکن تا آرامش پیدا کنی برای مثال بیشتر استراحت کن عزیزم ، می دونم که یه شیرخوار چقدر کار داره و شب بیداری ها و مراقبت مداوم واقعا خسته کننده است ، اگه برات ممکنه حتی برای نیم ساعت برای خودت باش بدون نگرانی درباره ء کوچولوت

آرامش داشتن و سر حال بودن بهت کمک میکنه تا بتونی بهتر رفتار کنی و ذهن پویایی داشته باشی و بتونی روابطت رو مدیریت کنی عزیزدلم

با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
شمیم جون، نظر من اینه که برای قدم اول باید پذیرفت من به عنوان عروس اصلا نمی تونم مامان شوشو رو تغییر بدم و باید رفتارهاش و خودش رو همینطور که هست بپذیرم ، بپذیر اون خانوم اینطوریه( به هر دلیلی ، درست یا غلط )

نکاتی که من از اجراشون خیلی نتیجه گرفتم ، مامان شوشوی من هم هر جا میشینه ازم گله میکنه ، از رفتارم با شوشو ، با بچه ام و .... از پوشش من ، از مدل چادر سر کردن و روسری بستن ، از اینکه جلوی پدرشوهرم اینطوری و اون طوری می گردم و .... ـ

(1) اصلا اصلا پشت سرش جلوی هیچ کس حرف نمی زنم و بدیش رو نمی گم ( مگر چه اتفاقی بیفته ) و زمانیکه بقیه گله مندی ها و دلخوری هاش رو میگن بهشون میگم برای حل مشکل به "مادرجون " بگین که بهتره به خودم بگه اینجوری رابطه مون بهتر میشه ، من دوستشون دارم و نمی خوام ایشون انقدر ناراحتی کنه ، براشون هم خوب نیست ! ( خیلی وقته این روش رو پیش گرفتم ) ، خیلی ها توی فامیل و البته شوشو وقتی شروع کرده به بدگویی گفتن هم کرده بهش گفتن بهتره خودت به عروست بگی و مشکل رو حل کنی ، عروست خیلی بهت احترام میزاره و دوستت داره ( این مطلب رو با تکرار های کوتاه به دیگران و شوشو فهموندم )


(2) جالبه که لوس بودن مامان شوشوت مثل مامان شوشوی منه ، 56 سالشه میگه من مثل زن 30 ساله هستم ، هر زمان هم منو میبینه میگه وای چرا این رنگی هستی ؟ چقدر داغونی ؟ پسرم به این زن بینوات برس و ... ـ از اون طرف وقتی نیمخواد کاری بکنه ، سرش درد میکنه ، پوستش خراب میشه و ... ـ تا میگه سرم درد میکنه و دستشو به سرش می گیره ، میرم بغلش میکنم : وای الهی قربونت برم مادر ، چرا ؟

( رو به پدرشوشو) از بس که این مردا حرص میدن شما رو ! چرا به خانومت نمیرسی پیرش کردی ببین پوست صورتو رنگ به رو نداره ، اصلا شما ناهار خوردی ؟ ! من که نمی تونم دست به چیزی بزنم دل و دماغ دیگه ندارم ، من هر وقت میام مادرجون داغونه بنده خدا ، دل نمونده برام ( میدونم به شوشو گفته بوده ، زنت مارمولکه ، الکی بهم میگه دوستت دارم ، می آی ور دل من میشینه اعصابم رو خورد میکنه و ....)

هر بار هم شوشو گله میکنه و میگه مامانم اینطور گفته و ناراحته و .... ـ میگم عزیزم دنبال این هستی میونهء من و مامان شوشو رو بهم بزنی ، ما مثل مادر و دختر می مونیم می دونیم چیکار کنیم ؟

اوایل ازدواجم هر وقت مامان شوشو حالمو میگرفت ، به شوشو که میگفتم و انتقال میداد که خانومم از این و از اون ناراحت شده ، می گفتن وا ..... چرا اینجوریه ؟! ما دوستش داریم ، چرا از ما دوری میکنه ، مگه زبون نداره بیاد به خودم بگه

حالا من همون عروسی ام که دلش می خواست ( البته نمی خواد )

با بدان ،بد باش با نیکان ،نکو / جای گل ، گل باش جای خار ، خار
با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز