2777
2789
شمیم جون ، مامان شوشوی من تحصیل کرده اس ، مددکار اجتماعی بوده و جامعه شناسه ( به قول خودش end روانشناسی و رفتار شناسیه ) زبونی داره که آ.خ.و.ن.د هام ندارن ، غیر قابل پیش بینی و زیرکه ، مدام در حال تز دادنه ، در عین حال خیلی احمق و خودشیفته است ، من چند ساله که از خصوصیات ش دارم استفاده میکنم ، دو سالی هست که توپ رو انداختم تو زمین خودش ؛ همیشه من مقصر بودم ، چون تا بهم حرفی میزد شب تا صبح شوشو رو یکی میکردم ، گریه میکردم ،قهر میکردم و .... الان اگه بهم بد و بیراه هم بگه ، حرفمو همونجا یا بعدش ( با توجه به شرایط ) جواب مورد نظر ( با احترامم ، بودن طعنه و زیرکانه ) رو میدم و احتمالا باهاش تماس میگیرم یا میرم خونش و انگار نه انگار که چیزی شده ( گاهی سر سنگین و گاهی اگه بدجور شستشو داده باشمش با لبخند ) چون همون موقع تمومش میکنم چیزی رو برای بعد نمی زارم

اینها یی که گفتم شاید اصلا بدردت نخوره ، اونقدر راهنمای خوبی نیستم عزیزم ، گفتم که بدونی من هم یه روزی نمی تونستم با سیاست رفتار کنم ، زون نداشتم ، نمی تونستم یه جاهایی جلوی احساساتم رو بگیرم ولی الان با تمرین و آرامش توسنتم

هل هل جون ، مامان پارسا ، آبی آرامش ، نارگل و ... میان و راهکارهای خوبی دارن

با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



قربونت برم عزیزم ـ شاگرد شمائیم


آبی آبی آرامش عزیزم

الان هیکلم آس شده ، ماه شده ، البته کمی هنوز کار داره ولی خیلی خوبه ، از حسودی اش مدام بهم غر میزنه که بخور چرا نمی خوری ؟ یا به شوشو میگه زنت رو تنها نزار ببین با کی میره و میاد ، ناراحته ورزش میکنم همیشه از اتفاقات ناگوار اسکی برام میگه ، کسایی که از کوه افتادن جوون مرگ شدن ـ سند تاریخی و معتبر هم میاره ـ ، چند هفته قبل که رفتم دیدنش بهم میگفت چرا زرد شدی ....؟ چقدر خانومت خسته است ؟


هفتهء قبل که رفتم کاری کردم دیگه نتونست از جاش بلند شه ـ در رو که باز کرد یه نگاه ناراحتی و با تعجب بهش انداختم ، گفتم ، نچ ، وای مادر ، وای پدر ؟ چرا ؟ چی کار کردین ؟ درس و تز و .... رو ول کن به خودت برس ، چقدر پوستت داغون شده ، این لک ها نبودها !!!!!
فکر کنم مال اورهء بالاس، یا یه مشکل خونی آخه شما خیلی با اراده هستین می تونین جلوی خودتون رو بگیرین و انقدر نمی خورین که پاهاتون ..... وای مادر ، اگه جوراب از پاتون بالا نرفت یا اذیت تون کرد بگین من براتون میسپرم بیارن ( قرار بود بیاد بیرون شوشو میخواست کاپشن بخره ، من هم حوصله ء فیس فیس هاش رو نداشتم ـ دیگه نیومد ـ گفت باید استراحت کنم ) تازه طلبکار هم شدم که من تا اینجا اومدم با هم بریم خرید ( ازم عذرخواهی ام کرد )
شادابی چشماتون کو ؟ انقدر که استرس دارین ! تنهایی می کشین مشکل پیدا می کنین ( آخه سیایه زیرک هر موقع منو میبینه و می بینه شادم و سر حالم برای اینکه حالمو بگیره بهم میگه بی مادری و بی پدری بد دردیه ، بیشتر باید با ما باشی مریض می شی و ... نظریات روانشناسی اش رو پیاده میکنه) آلزایمر همینجوری نمی آد که قربونت برم !!!

با حقیقت باید زیست. امّا، واقعیت را ـ تنها ـ باید دانست.
آبی آبی آرامش شوهرم زیاد رو این موضوع حساس نیست.اصلا از این حرفها ناراحت نمیشه که بخوادجوابی بده.میدونی انگار دنیای مردا فرق میکنه یکی دوبار بهش گفتم البته سربسته (چون من دلم نمیخواد پیشش هی از خانوادش گله کنم)گفت نه بابا خانواده من رو این چیزا حساس نیستن تو اونارو نمیشناسی حتما شوخی میکنن توفکر نباش و بازهم به کاراش ادامه میده و مدام به من میگه وقتی تو جمع میام طرفت چرا ازم فرار میکنی؟ چرا اینطوری رفتار میکنی؟کاری میکنی دیگه ازت دور شم و سرد بشم؟
واقعا من موندم چکار کنم
ولی اینا زیاد مهم نیست مهم اینه که وقتی بهم تیکه میندازن دوست دارم یه چیزی مودبانه بگم که جواب خوبی باشه و انقدر خودخوری نکنم.تا شاید دیگه این کنایه ها تموم بشه.
0 =2-1


سلام سمیه جان.ممنون از راهنمایی هات عزیزم.شما که ماشالا خیلی باسیاستی خانومی.و معلومه سر زبون داری.اما مشکل من اینکه یکم خجالتیم و اصلا نمیتونم زبون بریزم مخصوصا واسه کسی که ازش خوشمم نیاد
من هم اصلا پشت سرش با کسی حرف نمیزنم و نزدم.فقط چجند ماه پیش اینقدر از دستش ناراحت و کلافه بودم که با مامانم راجعبش صحبت کردم.اونم چون میدونم مادرم خیلی منطقیه و خوب راهنماییم میکنه.

مادرمم هم حرف شمارو زد گفت باید بپذیری که اون همونطوریه و تو نمیتونی تغییرش بدی پس باید باهاش کنار بیای و لی نمیتونم
و اینکه مادر شوهرم همیشه جواب اماده تو استینش داره و اصلا نمیتونم جوابشو بدم اونم با این حافظه ایی که من دارم و همه چیرو فراموش میکنم.بحث کردن باهاش بیفایدست و کار و بدتر میکنه
سلامبه همه خانم های گل من از دوستای خاموشتونم که دیدم اساتید با تجربه ای هستن و معمولا استفاده میکردم ولی دیدم شرکت کردنم تو بحث ها هم به خودم بیشتر کمک میکنه ه شاید چیزی که به ذهنم میاد واسه حتی یک نفر کارا باشه.
من اصولا با خانواده همسرم مشکلی ندارم چون چندتا راهکار در موردشون اعمال میکنم که هر جا جاش بود میگم و فعلا در مورد مشکل شکوفه بهار چیزی که میخوام بگم موردیه که خودمم داشتم. من وقتی با واکنش مخالفی از طرف کسی که واسم عزیز نیست مواجه میشم یه جورایی کیف میکنم و خیلی در صدد جواب لفظی نیستم چون معتقدم که ببین طرف من چقدر رو نروشم که داره اینجوری واکنش نشون میده پس همین که داره حرص میخوره واسم بسه و تو دلم قند اب میشه . گلم چرا واست مهمه که به نشستنت گیر بدن ببین اینها دو دسته اند یا مجردهان که حسادت میکنن و بروز میدن یا متاهل ها هستن که دیگه این دورانو الان ندارن و شما داغ دلشون رو تازه میکنین. پس شوهرت رو ازاد بذار و بذار هر چقدر میخواد بهت بچسبه یا دستشو بندازه دورت بجاش شما کیف کن گلم و هر وقت چیزی میشنوی یه لبخند مکش مرگ من که تحویل بدی طرفی که رو نروته رو کله پا کردی یا فوقش بگو اره فلانی طاقت دوری منو نداره یا بگو درسته ما یه لحظه هم دوست نداریم از هم جدا بشیم. همین ها واسه اینکه اونا بیشتر خودخوری کنن کافیه و شما هم فقط و فقط از توجه شوهرت لذت ببر چون مطمئنن اونا میبینن که شوهرت میاد سمتت. این تجربه منه و الانم که سالها از ازدواجم میگذره همه میدونن که تو هر جمعی من و همسرم باید کنارهم بیشینیم و با خنده واسمون جا رو خالی میکنن تا بقول خودشون لیلی و مجنون مبادا از هم دور بیفتن و من برعکس شما چه وقتی عقد بودم چه حالا از این حرکات شوهرم که باعث حسادت و واکنش دیگران میشد لذت میبردم . واکنشم فقط همون دو تا جمله بالا بود با یه لبخند عاشقانه به همسرم.
و در مورد خیلی کنتاکت ها که با مادر شوهر یا خواهر شوهر پیش میاد اگر بتونین تو ذهنتون جاتون روبا اونا عوض کنین خیلی چیزا دستتون میاد. مثلا من با خودم فکر میکنم که مثلا من پسریو به دنیا میارمو عمرمو پاش میذارم و عاشقشم وقتی زن میگیره عشقش وهمه وجودش میشه ماله یه زن غریبه که تازه 2 روزه اومده ولی جاش رو سر پسرمه دیوونه میشم درستهکه میگیم عشق مادرو همسر فرق میکنه ولی در دید مادر همسرتون ایناکشکه و من که از الان از اینکه فکر کنم پسرم همه توجهاتش رو میده به یه تازه وارد و من میشم درجه 2 وایییییییییییییییی قاط میزنم واسه همین پس یه کم اونا رو درک کنیم و بذاریم خودشون رو با چهار تا حرف تخلیه کنن و خیلی حرصشون رو در نیاریم (البته نه این که بی حرمتی کنن که اونم با حرمت گذاشتن و با پنبه سر بریدن و جواب مودبانه دادن قابل حله) ولی چیززی که مهمه اینه که شوهرتون رو قلبا به این باور برسونین که خوانوادشو از ته دل نا واسه تظاهر دوست دارین یا حداقل احترام میذارین اون وقته که خود شوهرتون میشینه گله میکنه از خونوادش پیش شما و شمام اگر چیزی بگین جبهه نمیگیره و البته تا حد امکان ایرادگیری از اونا رو کم کنین که وقتی واسه شوهرتون ایرادیشون رو میگین تکرار مکررات نباشه. من کلا خیلی در بند کارای فامیل همسرم نیست مادر شوهرمو که درک میکنم چون با توجهی که شوهرم به من نشون میده من جاش بودم عروسمو سر بنیست میکردم(از الان معلومه چی از اب دربیام) و در مورد جاری هامم میذارم تا میخوان حرص بخورن و اتفاقا خونسردی من در قبال کاراشون بیشتر کفریشون میکنه. زندگیتون رو بخاطر کسی به خودتون تلخ نککنین که اصلا ارزش نداره
مثلا من با اینکه به هر حال از زبون مادر شوهرم در امان نیستم ولی در مواقعی مثل تولد شوهرم یهدسته گل هم واسه مادرش میگیرم و میبرم و ازش بخاطر زحمتها و عمرشو پای پسری گذاشته که الان بتونه حامی من باشه تشکر میکنم که الته از ته قلبه و به خاطر همسرمه چون دنیا دنیا از این کارم کیف میکنه . پس میغهمه که به مادرش احترام میذارم و اگر زمانی هم جونم به لبم برسه و گله کنم روحرفم جبهه نمیگیره.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز