دورازجونش خدانکنه
بیماری خونی داشنه ۸سال جنگید براش تموم زاروزندگیشو خرج دوادرمانش کرد و اخرشم فوت شده
با یه دختربچه که پدربزرگش نمیتونه یانمیخواد یاهرچی متقبل نمیشه که قیمش بشهو خودتون قیم میشید
برمیگردین ساختمون پدرتون طبقه پایین
۱۲ سال اونجا ماندگارمیشید
باوجود زیبایی و جوانی و خواستگارای زیااااااد و یکی دودلیل دیگه ازدواجم نکنید
حالا اصل مطلبش الانه
دخترتون بزرگ شده ۱۸ سالشه باروحیه خیلی حساس خیلی شبیه پدرشه ازنظراخلاقی
سرحرفای کوچیک دلش میشکنه همیشه پروفه مشکی میذاره و حال دپی داره
حالا دیشب خواهرتون ازدهنش درمیاد میگه شما ندارین خونه بخرین ازکجا بیارین یکتون گرو دوتونه
ازین حرف خواهرزادتون دلش بشکنه و گریه کنه و اسمس طوووووماری بفرسته بگه من کی و کجا ازتون درخواستی داشتم ک بهم میگی ندار شماها بامن همیشه همینجورید دلمو شکستید
من کم ازشماها نخوردم اینم روش و ازین قبیل شکایت ها....دیگه تمومه روابطمونو قط میکنم دلمو شکستی
حستون به خواهرزادتون چیه باوجود دوست داشتم قبلی زیااااد