2777
2789
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1733839 بازدید | 90151 پست

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

سلام رستا جون. منم فقط در حد واجبات میخام خرید کنم.و چنددست لباس و لوازم بهداشتی و حوله و پتو میخام ...

سلام عزیزم وقتتون بخیر

درباره وی بک پیش خانم دکتر صالحی میخواستم بدونم منم چندسالیه ساکن مشهد شدم نمی‌شناسم پزشکان اینجا رو میشه راهنمایی کنید 

خداروشکر عفونت ادراری نداره اون میزان کم باکتری هم احتمالا به خاطر آلوده شدن نمونه ش بوده اگه خدای ...

نمیدونم والا، دکتر گفت آزمایش تکرار کنیم ، آزمایش دوم بردیم گفت عفونت داره و دارو داد تا ده روز استفاده کنیم و سونو از کلیه و مثانه اینا نوشت

تست خونشم خوبه شکرخدا فقط پلاکتش بالاس آنزیمای کبدیشو چک کردید؟  نظر دکتر چی بود؟

آره دکتر هم گفت خونش خوبه ،گفت اون پلاکت هم چیز مهمی نیست عادیه 

کبد نمیدونم🤔 اسمش چیه؟ 

شرح زایمان ویبک

اولین زایمانم اردیبهشت سال ۱۴۰۰

بدلیل فشار خون بالا و خشکی کیسه آب

سز اورژانسی شدم

و بدلیل اینکه اصلا آمادگی همچین زایمانی رو نداشتم دچار افسردگی شده بودم

من خودم رو براي زایمان طبیعی آماده کرده بودم پیاده روی روزانه ،ماساژ شکم و پهلوها،

ماساژ پرینه

هرچند الان که به اون زمان فکر میکنم

میبینم که اصلا اطلاعات کافی نداشتم و برای زایمان طبیعی زحمتی نکشیده بودم

فقط این و شنیده بودم که نمیتونند الکی کسی رو سز کنند و امیدوار بودم که شرایط بدی ندارم .

خلاصه بعد از زایمان اولم نگرانی تعداد بچه چون سزارین محدودیت داره برام بوجود اومده بود البته عوارضی مثل کمردرد و سردرد هم داشتم اما چون

اولین سزارینم بود دوره نقاهت کوتاهی داشتم و باید به همسر و نوزادم می‌رسیدم

و به خودم خیلی نرسیدم

بعد از مدتی که دخترم بزرگتر شد و نیاز به همبازی پیدا کرده بود به فکر بچه بعدی افتادم دخترم تقریبا دوساله نشده بود که باردارشدم چون نمیخواستم فاصله زیادی باهم داشته باشن


و اصلا هم به نوع زایمان فکر نمیکردم

چون همه ی اطرافیان میگفتن که

اگه اولین بچه هر نوعی بدنیا اومده باشه دومی هم همونطوره تقریبا ذهنیتم روی این بود که سزارین هستم

یه روز اتفاقی پیج یه خانم دکتری رو دنبال کرده بودم که برام خیلی جالب بود که ناخواسته وارد فاز زایمان طبیعی بعد از ۳ تا سزارین شده بود

از اونجا بود که با کلمه ویبک آشنا شدم و تو صفحات مجازی مختلف همچین کلمه ای رو سرچ میکردم و اطلاعات مختلفی رو بدست آوردم

کم کم به زایمان طبیعی مصر شدم فقط پزشک هایی که تو شهر مشهد انجام ميدند تعداد زیادی نیستند و با کم ترین ریسک آدم و از این کار منصرف می‌کنند گذشت تا اینکه طبق تعریفی که از خانم دکتر  آیتی شنیده بودم ویزیت شدم و بهشون گفتم با فاصله تقریبا دوسال و نیم میشه ویبک کرد و ایشون گفتن الان معلوم نمیشه چون مشکل خاصی تو بارداری نداشتم گفتن ۲ هفته قبل از فلان تاریخ برای معاینه لگن بیا خیلی خوشحال بودم که نگفته بود نه

اما تو مطب وقتی از منشی پرسیدم با کوم بیمارستان ایشون برای زایمان میرن گفتن فقط بنت الهدی و  پاستور که البته هر دو خصوصی هست و بیمه تامین اجتماعی خیلی روی هزینه اش تاثیر نداره

کلا دپرس شده بودم و موندم که خدایا حالا چیکار کنم من که بااین شرایط فعلی نمیتونم بیام بیمارستان خصوصی.


دوباره رفتم داخل و با خانم دکتر آیتی صحبت کردم و شرایطم رو گفتم و ایشون گفتند پس برین بیمارستان امام حسين و تحت نظر خانم دکتر جنابی باشین .

خوشحال شدم که راه حل مناسبی پیدا کردم

و سعی کردم از خانم دکتر جنابی نوبت بگیرم

واقعا نوبت دهی شون خیلی سنتی و سخت بود دیگه طوری شده بودم که امیدم رو از دکتر و بیمارستان کنده بودم و فقط از خدا میخواستم کمکم کنه و بهش میگفتم اینها همه وسیله آن فقط مهم اینه که تو بخوای

دیگه برام مهم نبود که دکتر چقدر کمکم کنه فقط میخواستم نامه برای بستری بهم بده که مسئولیت زایمان وی بک رو قبول کنه

از هفته ۳۷ شروع به انجام تدابیر زایمان آسان شدم

البته بخاطر دخترم فعالیت مناسبی داشتم و

ورزش بصورت خاص انجام ندادم

هفته ۳۹ بودم که یه روز متوجه شدم لباس زیرم هی خیس میشه شک کردم که شاید کیسه آب سوراخ شده باشه

رفتم بیمارستان امام حسين و خواستم معاینه کنند که مشکلی نباشه اما گفتن که چون سزارین هستی باید نامه دکتر داشته باشی

شاید حین معاینه متوجه بشیم که نیاز به بستری داری و بدون نامه دکتر نمیتونیم بستری کنیم مگه برای سزارین

پس بهتره که خودت بری😐😐

خدایا یعنی چی .... مثلا بیمارستانه ها

یعنی اگه اتفاقی برای من و بچم بیفته برای شما مهم نیست

جواب سربالا بهم دادن و مونده بودم چیکار کنم

از طرفی صبح هم با همسرم بحث کرده بودم و اصلا از لحاظ روحی حال مناسبی نداشتم

همونجا دم در بیمارستان زنگ زدم مطب خانم جنابی

یکبار ...دوبار....بعد از پونزده بار برداشتند و گفتم نوبت میخوام

منشی گفت اولین نوبت ۲۰ اسفند

وای خدای من الان ۲۵ بهمنه تا اون موقع که بچه من هر طوری شده بدنیا میاد من هفته آخرم اگر لطف کنید و آخرین مریض هم شده منو رد نکنید

منشی هم  خیلی با عصبانیت گفت که از اول کجا بودی برو پیش همون دکتری که میرفتی و گوشی رو قطع کرد

دلم شکست و زدم زیر گریه که خداي من

حالا چیکار کنم

اگه بلایی سر بچه بیادجواب  همسرم و چی بدم

با هزار تا دل دل تصمیم گرفتم برم مطب و همونجا بشینم تا بهم نوبت بده

رفتم و با  منشی صحبت کردم و همون جوابای پشت تلفن و با لحن بدتر جلوی اونهمه خانم بهم زد و من هم رو صندلی نشستم و گفتم من هستم تا خانم دکتر وقت شون خالی بشه

ساعت ۴ بود و تا ساعت ۸ با کمردرد و تکون های کم بچه و استرس گذشت که یک دفعه گفتن خانم دکتر باید بره بیمارستان برای زایمان مریضش

وای خدایا حالا چیکار کنم

دیدم منشی می گفت وقتی بره حداکثر یکساعته برمیگرده

بیشتر مریض ها رفتن دو سه نفر نشستن

و من هم مصر تر از همه نشستم و حدود ساعت ۹ دو نفر بودیم که دکتر برگشت و

منشی گفت خیلی لجبازی

میتونی بری تو

رفتم داخل و به دکتر گفتم میخوام ویبک بشم یه نگاهی بهم کرد هیچی نگفت نه تایید نه تکذیب گفتم میشه امکانش هست؟

گفت برو رو تخت تا معاینه کنم دل تو دلم نبود فقط میگفتم خدایا خودم و سپردم بهت کمکم کن

بعد از معاینه نگفت خوبه یا بده از سرد بودن و بی‌تفاوتیش حرصم گرفته بود

پرسیدم امکانش هست شما همراهی میکنین

گفت پروسه زایمان غیر قابل پیش بینی نیست

بهم نامه بیمارستان و داد و خیلی خوشحال شدم

و گفت تا دو هفته دیگه صبر میکنیم ببینیم چی میشه

دهانه رحم باز میشه یا نه

خوشحال اومدم بیرون و از اونروز شروع کردم به تمرینات و تدابیر و جدی تر انجام دادن

دیگه از آسانسور استفاده نمیکردم

پله و سجده های طولانی تر

لباس ها رو با دست میشستم هر روز حدود یکساعت

خونه رو با جارو دستی هر روز روزی دوبار دخترم هم میومد سوارم میشد

و پاباز پنگوئنی راه میرفتم

چله زیارت عاشورا به نیت شهید صفرزاده و ختم قرآن هم به نیابت آقا امام زمان برای سلامتی شون و سلامتی فرزندم گرفتم

آخرین روز دو هفته بود که کمردرد پریودی داشتم و از حدود ظهر بود که خونریزی به حالت پریودی پیدا کردم زنگ زدم به ماما

و گفت نشانه شروع زایمانه تا شب درد میومد و میرفت بی طاقت شده بودم و به همسرم گفتم بریم بیمارستان

از اونجایی که اون شب ها خونه خودمون نبودیم وسایل های بیمارستان و .. همه خونه خودمون بود

خیلی مطمئن هم نبودم که بستری میشم

رفتیم بیمارستان معاینه کردند و گفتند که یک سانت باز شده و هنوز زوده از بچه هم آن تی سی گرفتن به دکتر تماس گرفتند و گفته بود مشکلی نیست تا دو سه روز دیگه درد ها بیشتر شد بیاد

با خودم میگفتم یعنی هنوزاین درد ها کمه

یعنی درد زایمان چطوری هست

اون شب به سختی دو ساعت خوابیدم و تا صبح از کمردرد نتونستم بخوابم

و همش یا راه رفتم و یا موقع شدت درد ها سجده میرفتم

صبح شده بودو تا شب همینطور درد ها میومد و فاصله درد ها تقریبا ده دقیقه شده بود

همسرم میدید اینقدر درد میکشم طاقت نیاورد و دوباره شب رفتیم بیمارستان و باز هم  آماده نبودم تازه شده بود ۲ سانت

و بازهم دکتر به مامای شیفت گفته بود هر وقت دردهای شدید تر و علائم خطر داشت بیاد

خلاصه اومدیم خونه و درد ها واقعا شدید بود در حدی که اون دوسه شب سر جمع شاید چهار ساعت خوابیده بودم

کلی استرس داشتم که اکر باز نشد چی اگر مجبور به سزارین بشم چی

و شروع کردم تو خونه راه رفتن

آماده کردن دعاها

روی آب نیسان دعای معراج و ۷ بار ناد علی خوندم و آماده کردم برای موقع زایمان

یه بطری تم آب سقاخانه حرم داشتم که با عسل مخلوط کردم برای موقع دردها

و بین پیاده روی ها که خیلی درد داشتم

اسکات یا سجده میرفتم تا تحملش کنم

یا دوش آبگرم میگرفتم و شنبلیله رو زنداداشم جوشونده بود و صاف کده بودم و نیم ساعت صبح و عصر توش نشستم

اینقدر حال و هوام بد بود که اصلا از دخترم خبر نداشتم بقیه سرگرمش میکردن و من سه شب تمام دخترم پیشم نبود نمیخواستم این حالت های درد ها رو ببینه و روی روحیه و حسش نسبت به نوزاد که قرار بیاد اثر بدی بزاره بخاطر همین دلیل اون دوری رو تحمل میکردم

حدود ساعت ۴ عصر بود که واقعا درد ها خیلی شدید شد و فاصله حدود هر ۵ دقیقه بود دوباره رفتم بیمارستان و گفتند ۴ سانتی

و بستری شدم تو بخش زایمان آن تی سی و سرم بهم وصل کردند و اون یکساعت که تخت مجبور به بی حرکتی بودم واقعا سخت بود

از طرفی ماما همراهم نمیتونست به اون بیمارستان بیاد و مجبور شدم که از ماماهای خودبیمارستان بیاد که اون هم خودش دو ساعت طول کشید و واقعا تحمل دردها برام سخت بود و با راه رفتن و آبگرم گرفتن تو سرویس بهداشتی روی شکمم خ‌ودم و آروم تر  میکردم

وقتی اومد شروع کردیم  به ورزش ها

و بهم گفت که اجازه بده بهت بی‌دردی بزنن و خیلی بهم اطمینان داد که واقعا خوبه و باعث تسریع روند زایمان میشه و اصلا ضرر نداره

کاش قبول نمیکردم بهش اعتماد نمی‌ردم چون از موقع تزریق بی‌دردی دیگه تو حال خودم نبودم و مثل معتادی شده بودم که واقعا خماره و تا تزریق بعدی بهم سخت شده بود تحمل یک مقدار درد و از اون مهم تر انگار کنترلی روی بدنم نداشتم و تو هپروت بودم

و چند ساعت رد شد که گفت تقریبا فولی

فقط باید زور بزنی تا بچه بیاد

و من کنترل روی زوردادن نداشتم و هرچی زور میزدم میگفت کافی نیست اونقدر درد وحشتناکی تو کمرم داشتم که احساس می‌کردم کمرم داره نصف میشه

و بدترین وضعیت هم این بود که هیچ حرکتی نمیزاشت بزنم راه برم سجده برم یا ...

وقتی دکتر اومد بهم میگفت زور بزن و من میزدم می‌گفتند کافی نیست احساس دفع داشتم و نمیذاشتن حرکت کنم همونجا رو تخت مدفوع ازم اومد و خیلی خیلی خجالت کشیدم و واقعا برام سخت بود حدود ساعت ۱۲ بود و دکتر هی میگفت زود باش دیگه یکساعته که اینجام اگه نمیتونی که بریم اتاق عمل

و من هرچی تلاش میکردم نمیتونستم چون خیلی خیلی بی انرژی و خسته بودم و از اون بدتر کنترلی روی بدنم نداشتم اینقدر جیغ کشیدم از کمردرد هرچی هم التماس میکردم که تو رو خدا بزارین برم پاینن از تخت نمیذاشتن و گفتن پاهات رو تو شکمت جمع کن و زور بزن

و ماما میگفت زود باش دارم موهاش و میبینم

زور زن هرچی میزدم می‌گفتند کافی نیست و دکتر فقط اخم و تخم می‌کرد و میگفت دیرم شده زود باش که به پرستارها گفتند ببریمش تو اتاق زایمان وقتی رفتیم اونجا و باز دوباره

که زور بزنی و من از ای کلمه عصبی شده بودم و هرچی زورمیدادم می‌گفتند کافی نیست

و یک دفعه دکتر بیهوشی بهم بی‌حسی زد و حس کردم که برش دادند و بچه اومد بیرون ساعت ۱۲ و ۴۰ بود و دکتر گفت بسم الله بگو میخوام بند  نافش رو ببرم و من گیج بودم خیلی تو سرم احساس گیجی داشتم و وقتی بچه رو گذاشتن روی سینم بهترین حس دنیا بود

و از اونجا به بعد مثل یک خواب که تو هپروت بودم و همچی باهم قاطی بود نمیدونم چطور بگم اما یه حس خلا و پیچیدگی با  بقیه حتی وقتی دکتر داشت چشم می‌کرد و ازم سوال می‌پرسید حس میکردم خودم نیستم که دارم جواب میدم و حس میکردم روحم از تنم جدا شد و خواب

وقتی چشمم و باز کردم تو بلوک زایمان بودم

و پرستاری که اونجا بود بهم گفت که دکتر تو پروندت نوشته که دیگه طبیعی نیاری

هنوز حس خلا داشتم بی انرژی بودم و نمیتونستم جواب بدم بعد حدود یکساعت یکم کنترل بدنم دستم اومد و به پرستار گفتم بچم کجاست که گفتن خوابه و لباسهام و عوض کردن و ویلچر آوردن و بردنم تو بخش

وقتی میخواستم بشینم روی تخت حس سوزش زیادی داشتم

اونجا بود که فهمیدم دکتر بخاطر عجله ای که داشت خیلی برش داده بود و بخیه زیاد خوردم

بازهم خوشحال بودم و خدا رو هر لحظه شکر میکردم که موفق شدم

اما تاالان که حدود ۲۵ روز میگذره هنوز بخیه هام کامل خوب نشده

و حدود ده روز پیش خیلی درد و سوزش داشتم که دکتر رفتم گفتن چند تا از بخیه ها بازشده و بقیه هم کشیده شدند یه اسپری داد نیواشا که واقعا آب روی آتیش بود خیلی از سوزش ها رو کم کرد

ولی خب ف‌ر میکنم خیلی بد گوشیم که هنوز خوب نشدم و دچار شقاق هم شدم واقعا این مدت برام سخت گذشت اما بازهم از نوع زایمانم راضیم و خوشحال که بالاخره خدا کمکم کرد و موفق شدم

و من هرچی تلاش میکردم نمیتونستم چون خیلی خیلی بی انرژی و خسته بودم و از اون بدتر کنترلی روی بدنم ندا ...

قدم نو رسیده مبارک باشه انشاالله زیرسایه پدرومادر بزرگ بشه. واای خدایا با شنیدن این مشکلات زایمان طبیعی روزبه روز بیشتر مردد میشم خدایا خودت بهمون رحم کن نمیتونم تصمیم بگیرم😭

و من هرچی تلاش میکردم نمیتونستم چون خیلی خیلی بی انرژی و خسته بودم و از اون بدتر کنترلی روی بدنم ندا ...

سلام عزیزم . ممنون که خاطره ات رو نوشتی . ان شالله قدمش برات پر از خیر و برکت باشه . 

برام سواله چرا دکتر داخل پرونده ات نوشته بود دیگه طبیعی زایمان نکنی ؟؟؟

از تجربیاتت زایمانتون میگید؟؟؟من باردارم و دارم تحقیق میکنم درمورد هردو با اینکه تحقیقاتم‌ کامل شده ومیدونم کدوم بهتره اما دو دلم میخوام تجربیاتت بقیرو بدونم هر چند بدن با بدن فرق میکنع❌❌❌

.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792