رفتم داخل و به دکتر گفتم میخوام ویبک بشم یه نگاهی بهم کرد هیچی نگفت نه تایید نه تکذیب گفتم میشه امکانش هست؟
گفت برو رو تخت تا معاینه کنم دل تو دلم نبود فقط میگفتم خدایا خودم و سپردم بهت کمکم کن
بعد از معاینه نگفت خوبه یا بده از سرد بودن و بیتفاوتیش حرصم گرفته بود
پرسیدم امکانش هست شما همراهی میکنین
گفت پروسه زایمان غیر قابل پیش بینی نیست
بهم نامه بیمارستان و داد و خیلی خوشحال شدم
و گفت تا دو هفته دیگه صبر میکنیم ببینیم چی میشه
دهانه رحم باز میشه یا نه
خوشحال اومدم بیرون و از اونروز شروع کردم به تمرینات و تدابیر و جدی تر انجام دادن
دیگه از آسانسور استفاده نمیکردم
پله و سجده های طولانی تر
لباس ها رو با دست میشستم هر روز حدود یکساعت
خونه رو با جارو دستی هر روز روزی دوبار دخترم هم میومد سوارم میشد
و پاباز پنگوئنی راه میرفتم
چله زیارت عاشورا به نیت شهید صفرزاده و ختم قرآن هم به نیابت آقا امام زمان برای سلامتی شون و سلامتی فرزندم گرفتم
آخرین روز دو هفته بود که کمردرد پریودی داشتم و از حدود ظهر بود که خونریزی به حالت پریودی پیدا کردم زنگ زدم به ماما
و گفت نشانه شروع زایمانه تا شب درد میومد و میرفت بی طاقت شده بودم و به همسرم گفتم بریم بیمارستان
از اونجایی که اون شب ها خونه خودمون نبودیم وسایل های بیمارستان و .. همه خونه خودمون بود
خیلی مطمئن هم نبودم که بستری میشم
رفتیم بیمارستان معاینه کردند و گفتند که یک سانت باز شده و هنوز زوده از بچه هم آن تی سی گرفتن به دکتر تماس گرفتند و گفته بود مشکلی نیست تا دو سه روز دیگه درد ها بیشتر شد بیاد
با خودم میگفتم یعنی هنوزاین درد ها کمه
یعنی درد زایمان چطوری هست
اون شب به سختی دو ساعت خوابیدم و تا صبح از کمردرد نتونستم بخوابم
و همش یا راه رفتم و یا موقع شدت درد ها سجده میرفتم
صبح شده بودو تا شب همینطور درد ها میومد و فاصله درد ها تقریبا ده دقیقه شده بود
همسرم میدید اینقدر درد میکشم طاقت نیاورد و دوباره شب رفتیم بیمارستان و باز هم آماده نبودم تازه شده بود ۲ سانت
و بازهم دکتر به مامای شیفت گفته بود هر وقت دردهای شدید تر و علائم خطر داشت بیاد
خلاصه اومدیم خونه و درد ها واقعا شدید بود در حدی که اون دوسه شب سر جمع شاید چهار ساعت خوابیده بودم
کلی استرس داشتم که اکر باز نشد چی اگر مجبور به سزارین بشم چی
و شروع کردم تو خونه راه رفتن
آماده کردن دعاها
روی آب نیسان دعای معراج و ۷ بار ناد علی خوندم و آماده کردم برای موقع زایمان
یه بطری تم آب سقاخانه حرم داشتم که با عسل مخلوط کردم برای موقع دردها
و بین پیاده روی ها که خیلی درد داشتم
اسکات یا سجده میرفتم تا تحملش کنم
یا دوش آبگرم میگرفتم و شنبلیله رو زنداداشم جوشونده بود و صاف کده بودم و نیم ساعت صبح و عصر توش نشستم
اینقدر حال و هوام بد بود که اصلا از دخترم خبر نداشتم بقیه سرگرمش میکردن و من سه شب تمام دخترم پیشم نبود نمیخواستم این حالت های درد ها رو ببینه و روی روحیه و حسش نسبت به نوزاد که قرار بیاد اثر بدی بزاره بخاطر همین دلیل اون دوری رو تحمل میکردم
حدود ساعت ۴ عصر بود که واقعا درد ها خیلی شدید شد و فاصله حدود هر ۵ دقیقه بود دوباره رفتم بیمارستان و گفتند ۴ سانتی
و بستری شدم تو بخش زایمان آن تی سی و سرم بهم وصل کردند و اون یکساعت که تخت مجبور به بی حرکتی بودم واقعا سخت بود
از طرفی ماما همراهم نمیتونست به اون بیمارستان بیاد و مجبور شدم که از ماماهای خودبیمارستان بیاد که اون هم خودش دو ساعت طول کشید و واقعا تحمل دردها برام سخت بود و با راه رفتن و آبگرم گرفتن تو سرویس بهداشتی روی شکمم خودم و آروم تر میکردم
وقتی اومد شروع کردیم به ورزش ها
و بهم گفت که اجازه بده بهت بیدردی بزنن و خیلی بهم اطمینان داد که واقعا خوبه و باعث تسریع روند زایمان میشه و اصلا ضرر نداره
کاش قبول نمیکردم بهش اعتماد نمیردم چون از موقع تزریق بیدردی دیگه تو حال خودم نبودم و مثل معتادی شده بودم که واقعا خماره و تا تزریق بعدی بهم سخت شده بود تحمل یک مقدار درد و از اون مهم تر انگار کنترلی روی بدنم نداشتم و تو هپروت بودم
و چند ساعت رد شد که گفت تقریبا فولی
فقط باید زور بزنی تا بچه بیاد
و من کنترل روی زوردادن نداشتم و هرچی زور میزدم میگفت کافی نیست اونقدر درد وحشتناکی تو کمرم داشتم که احساس میکردم کمرم داره نصف میشه
و بدترین وضعیت هم این بود که هیچ حرکتی نمیزاشت بزنم راه برم سجده برم یا ...
وقتی دکتر اومد بهم میگفت زور بزن و من میزدم میگفتند کافی نیست احساس دفع داشتم و نمیذاشتن حرکت کنم همونجا رو تخت مدفوع ازم اومد و خیلی خیلی خجالت کشیدم و واقعا برام سخت بود حدود ساعت ۱۲ بود و دکتر هی میگفت زود باش دیگه یکساعته که اینجام اگه نمیتونی که بریم اتاق عمل