راستش من خودم ۲۱سالم بود دخترم به دنیا اومد و خوشحالم فاصلمون خیلی نیست و عاشق بچم با من بود گفتم دوتا دختر دوتا پسر اما همسرم میگه یکی بسه نمیرسونیم اما دختر من همبازی می خواد با اینکه کوچیکه عاشقه بچس و اینکه اعتقاد من اینه که اگه بخوام به حرفه بقیه باشم و دخترم برسونم به چهارسالگی و دوباره زایمان کنم سخته هم تا اون موقع دوباره لاغر میشم هم مجدد باید تمام راه هایی که برا دخترم رفتم برای بچه بعدی هم برم یعنی۸سال فشار
البته دختر من خداروشکر خوبه درسته شیطونه اما خیلی با من کنار میاد چه از نظر خوابیدن راحت می خوابه تا ظهر هم خوابه هم میذاره کارامو پیش ببرم البته همسرم کلا می گفت بچه زوده و نمی رسونم ولی خداروشکر از وقتی دخترم اومده برکت اورده با خودش هم زندگیمون شادتر شده قبلش خیلی سرد بود باهام وقتی حامله شدم خیلی خوب شد و الان عالیه
برکت هم از این نظر میگم شوهرم حقوقش۱۵تا۱۷میل بود که وقتی دخترم اومد شد۲۷تا۳۰و ایشاالله تا سال اینده بیشترم میشه
جدا از اینا از وقتی دخترم اومد من خورد خورد طلا گرفتم و هدیه هایی که آوردن قشنگ تو همین یه سال شد۶۰میلیون میدونم چیزی نیست ولی برای من با ارزشه و پس انداز دخترمه
حقوقش هم بد نیست ماهی۲۷میل میگیره ولی بی برنامه خرج می کنه از این ماه گفتم من حساب کتابا دستم میگیرم که هم پس انداز کنم هم خرج خونه را بدیم البته یه وام سنگین هم برداشتیم ماهی۴۵۰۰قسطه قبلش هم۳۵۰۰قسط میدادیم من این ماه برنامه ریختم تا وام قسطش شروع نشده ۴۵۰۰از حقوق بردارم۳میل دیگه هم بردارم یعنی۷.۵۰۰پس انداز این ماه
قشنگ حساب کردم تهش یه چیزی هم اضافه میاد
البته غذا از بیرون زیاد میگیره گفتم چندماه نگیر جمع کنیم
یعنی من خیلی رو برنامه ریزی حساسم ولی چونکه سنم کمه شوهرم میگه نمیشه رو برنامه جلو رفت
ما مسکن ملی میدیم هر دوماه ۲۰میل میدیم با مامانم شریکیم من این وسط به فکر رفاه بچه هامم غیر مسکن خودمون خونه داریم خیالم راحته
میگم من الان جوونم حوصله دارم دخترمم تو طول روز اونقد خستم نمی کنه که شب میشه من خوابم نمیگیره پس میبینم من هنوز نیاز دارم به بچه جدید که هم دخترم همبازی داشته باشه هم من انرژیم خالی بشه
البته مسکن ملی هم دوماه دیگه قسط آخرشه بعدش باید یه پول درشت بدیم۵۰۰میل اونم یه سال زمان میبره تا بخوان الان بهترین فرصته
مامانم هم کمکی هست خدایی خیلی وقتا وقت دکتر داشتم یا حالم بد بوده اومده پیشم حواسش بهمون بوده خانواده شوهرمم خداروشکر خیلی خوبن خدایی مهمونی میریم یا میان خونه مادر شوهرم میان بچه را میبرن کلی بهش میرسن از همه لحاظ خوبه اما شوهرم قبول نمی کنه جلوگیری می کنه و من خیلی ناراحتم چه کنم😢حتی یه وقتایی سر بچه دوم ناراحتی می کنم بهش کیگم انقد جلوگیری نکن نگو نمی خوایم خدا قهرش میگیره