سلام دوستان گلم
گاهی هوس تایپ میکنم مثل الان که گفتم گزارش یا در اثل خاطره امروزمو براتون بنویسم😊😉
چند روزی بود پسرم گیر داده بود بریم یکی از روستاهای اطراف بچرخیم....
چند تا از اشناها روستاهای اطراف خونه و باغ دارن ولی جور نشد بریم اونجا...
دیگه همسرم گفت یکی از دوستانم توی روستا خونه باغ خیلی بزرگی داره و چند باری دعوتم کرده
الان که پسرمون هم گیر داده بهتره بریم اونجا ببینیم چجور جاییه...
دیگه صبحی بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم و نزدیکای ظهر رسیدیم...
همسرم گفت ناهار چیزی برندار. چون میخایم زود برگردیم
نهایتش همونجا یه چیزی میخریم درست میکنیم
و اینکه دوستش هم گفته بود هیچی نیارید
به جز چند سبد برای چیدن میوه
منم میخاستم مرغ و برنج بردارم که همسرم مخالفت کرد
منم چیزی نگفتم
بهر حال دوستش بود و همو میشناختن
با خودم گفتم هرجوری خودش میدونه خوبه..
فقط یک جعبه نبات که توی خونه داشتم برداشتیم و رفتیم...
دیگه سر ظهر رسیدیم
دوستش خدا خیر و برکتش بده ما را مستقیم برد توی باغشون سراغ درختهای میوه و گفت راحت باشید هرچی میخاهید بخورید و بچینید
به به چه میوه های درشت و ابدار و خوشمزه ای داشت...😋
باغ خیلی بزرگ میگفت ۲۴ هزار متره...🙄😚
پر از انواع درخت گردو، بادام ، فندق، توت، سیب، زردالو، الوزرد، الوچه، البالو، گیلاس و...
البته چند تا باغ بزرگتر هم داشت....❤😊
خلاصه همسرم و بچه ها هم دیگه خجالت را گذاشتن کنار و هرچی خواستن خوردن و شروع کردن به پر کردن سبدها
دوست همسرمم کمک میکرد و میگفت پر کنید..
حدود ۷ کیلو الوچه سبز و سرخ ترش و ملس بهمون داد
حدود ۴ کیلو البالو چیدیم و ۴ کیلو گیلاس....
توت هم که همونجا صرف کردیم😊
زردالو هاش خام بودن،
بچه های من گیر داده بودن زردالو میخاهیم🙄... بنده خدا هم میگفت زردالو ها خام هست وقتی رسید میچینم براتون میارم یا دو هفته دیگه باز بیایید رسیده باشه
خلاصه که بعد بردمون سر چشمه و جاهای دیدنی را دیدیم و بعد هم رفتیم خونشون...
جعبه نبات را بهش دادیم....
و کلی ازش تشکر کردیم...
برای سلامتی خودش و برکت باغ و محصولاتش دعای خیر کردیم 😊❤
همسر و بچه هاش نبودن
او هم مرتب تعارف میکرد بریم رستوران...گفتیم نه بابا اینقدر انواع میوه ها خوردیم دیگه جای ناهار پر شده🤣 و کاملا سیر بودیم ...
خواستیم برا خودش ناهار بگیریم که قبول نکرد...
ماشاالله روی حیاط خونشون هم پر از انواع درختهای میوه بود...
خدا بیشتر کنه الهی....
یکم استراحت کردیم چای خوردیم و کللی ازش تشکر کردیم.... و تعارف کردم که حتما همسر و بچه هاش را بیاره منزلمون باهم بیشتر اشنا بشیم
و راه افتادیم به سمت خونه...
همینکه نشستیم تو ماشین بچه ها شروع کردن گفتن بریم رستوران....
من که خییلی خسته بودم و هوا هم گرم بود، به همسرم گفتم منو بزار خونه برنج بزارم شما برید کباب بگیرید و بیایید
اومدم خونه سریع برنج خیس کردم ریختم تو پلو پز و رفتم دنبال کارام و جابجایی وسایل و....
همسرم و بچه هام کباب و نوشابه، گوجه و سبزی گرفتن اومدن خونه نوش جان کردیم ( ۴۰۰ ت) و خسته و کوفته اش و لاش خواب رفتن
منم رفتم دنبال شستن میوه ها و همینجور گذاشتم جلوی کولر تا فردا یکاریشون کنم
چند دفه به همسرم گفتم یه جوری که خودت میدونی باید برای دوستت جبران کنی....❤
گفت حتما....
البته همسرم گفت به دوستم گفتم شما که محصولاتت را میفروشی به مغازه دارا ، ما هم ایندفه هر میوه ای خواستیم بهت میگیم به ما هم بفروش، او هم کللی تعارف کرده که نه اینا چه حرفی هس....
همسرمم بهش گفته، تعارف نداره که شما اینقدر اینجا داری زحمت میکشی، همون قیمتی که قراره بدی مغازه دار به منم بده، این خودش تعارف هس....
حالا قرار شد فندق بادام گردو البالو و.... هرچی خواستیم به دوستش بگه ....😊
خب اینم گزارش امروز من 🤗
موفق و شاد باشید❤❤