خب امروز بعد از مدتها تونستم الان یه وقت خالی کنم بیام بنویسم کمی
دیشب تا دیروقت داشتم پیاما رو میخوندم یاد سادگی خودم افتادم
گفتم بیام تعریف کنم شاید به درد کسی بخوره
من و شوهرم وقتی ازدواج کردیم خیلی سختی کشیدیم
یادمه حقوق شوهرم سال ۸۷ حدود دویست هزارتومن بود
که ضامن داداشش شده بود و اون قسطاش رو نمیداد و ماهی ۱۳۴تومن از ما کم میشد
چون پول نداشتیم رفتیم توی سوییت پارکینگی نشستیم با ماهی پنجاه تومن
توی اون سه سال که از ما کم میشد قسطها حتی یکبارم خانواده شوهرم به برادرشوهرم سخت نگرفتن که چرا قسطهات رو نمیدی در صورتی که اجاره خونش ماهی ۱۵۰میداد
خیلی سختی کشیدیم ولی حالا همش میگم چقد من ساده بودم کت دعوا نکردم بگم بیاین قسطتون بدین
خلاصه به سختی اونروزا گرشت
از محل کار برای ساخت خونه ثبت نام میکردن
ما هم هیچی نداشتیم جز طلاهایی که برای عروسی خریده بوذم اون موقع فروختمش شد ۶میلیون و ثبت نام کردیم با اینکه ثبت نام ده تومن بود شوهرم رفت با رییسشون صحبت کرذ و قبول کرد خدا آقای گودرزی هر جا هست بهش عمر باعزت بده انشالله
دیگه شوهرمم چون دانشجوی دکترا بود عضو هییت مدیره تعاونی شد و تونست مابقی رو از حقوق هییت مدیره پرداخت کنه و وام مسکن هم گرفتیم
خلاصه شد اینکه صاحبخونه شدیم
سال ۹۳ خونه رو بهمون دادن، پول هیچی نداشتیم به زور قسطی یه جا پیدا کردیم و سه تومن کابینت شد اون سال
اون موقع یه ۴۰۵ دست دو مال داداشم بود ازش هریدیم شش تومن
دو سه سال زیر پامون بود که واشر سوزوند و پول نداشتیم و ما دوتومن از داییم قرض گرفتسم ماشین رو تعمیر کردیم و فروختیم و پول داییم رو دادیم
بعدش باز وام گرفتیم به زور بیست تومن جمع شد و به تیبا دست دوم خریدیم
خیلی خوشحال بودم
سه چهار سالم با تیبا چرخیدیم
تا اینکه تابستون ۹۸ با خانواده خودم و داداشم و خالم اینا رفتیم مسافرت شمال
ماشین داداشم و پسرخالم سراتو بود، ماشین یه داداشم سمند، ماشین ما هم تیبا
توی اون سفر خیلی فکر کردم به شوهرم گفتم ما باید ماشین رو عوض کنیک گفت چرا گفتم در شان تو هست یه ماشین بهتر سوار شی اخه توی سفر همش اونا هوای ما رو داشتن که جایی جا نمونیم
وقتی برگشتیم گفتم وام بگیر
بیشت تومن وام گرفت، تیبا هم فروختیم چهل تومن
سه ماه هر چی میخاستیم ایران خودرو ثبت نام کنیم شایت زود پر میشد
مادرشوهرم خیلی حرف بارم میکرد که ماشین سالم رو چرا الکی فروختین که بخاین اواره بشین
شوهرم شهرستان دانشگاه درس میداد برای رفت و امد خیلی اذیت بود ماشین داداشم میگرفتیم میرفت و میومد کلا ادم حساسیه اصلا رو ممیزنه به کسی خیلی سختش بود
یه جمعه شب رفتیم خونهدمامانم نشستیم یهو گفت همکارم گفته یه کوییک دارم بیا بهت میدم ۶۵صفره گفت خسته شدم بیا بریم برش داریم اینقد جلو مامانم گریه کردم گقتم من اگه میخاستم کوییک سوار شم که همون تیبا رو نگه میداشتم
مامانم گفت خدا بزرگه گریه نکن همون موقع شوهرم داشت برنامه دیوار رو چک میکرد