خیلی خیلی زیاد
شاید باورت نشه ولی چه شبهایی ک من بخاطر ماشین نداشتنمون گریه کردم،😅 با دخترم دلممون میگرفت تو خونه دوست داشتبم بریم بیرون، همسرم میگفت ماشین نداریم با چی بریم
وقتی متوجه میشدم مثلا دوهفته دیگه عروسی دعوتیم از همون موقع دپرس میشدم که خدایا با چی بریم با کی بریم؟
حالا باز مهمونی و اینا خوبه حداقل خونه ها داخل شهر هست اسنپی آژانسی چیزی پیدا میشه
ولی عروسی اکثر باغ تالار ها بیرون از شهره اژانس هم نداشتن و هرچی ام اسنپ میزدیم کسی قبول نمیکرد
با لباس مجلسی و آرایش کرده توی اون هوا سرد و تاریکی هوا میموندیم تا بالاخره بعد از کلی زنگ زدن ب این اون، یکی پیدا میشد میومد دنبال ما
جالب اینجاست وقتی با خانواده همسرم میخواستیم بریم عروسی
هیچکس یک تعارف کوچیک نمیکرد ک شما ک ماشین ندارین بیاین با ما☹️
در صورتی ک وقتی ما وسیله داشتیم هرجا میخواستیم بریم، میدیدیم کسی ماشین نداره ، بزور بنده خدا رو سوار ماشینمون میکردیم با خودمون میبردیمش😅😁
یکبار یادمه دخترم کوچیک بود، جمعه دعوت شدیم باغ برادر شوهرم،
همسرم ب داداشش گفت نه داداش ما نمیایم وسیله نداریم سختمونه
برادرشوهرم گفتش ک اشکالی نداره حاضر شین خودم میام دنبالتون
از اونورم ماشین خواهر برادرا هستش دیگه
با یکی برمیگردین خونتون
همسرمم گفت داداشم درست میگه حاضر شین بریم پس
یکم حالو هوامون هم عوض میشه
از صبح اومدن دنبالمون رفتیم و
سرشب موقع برگشت بود که هوا کلا تاریک شده بود
ک میخواستیم برگردیم خونه
هممون چراغ قوه گوشی هامون رو روشن کردیم که جلومون رو ببنیم😅 یعنی اینقدر تاریک بود و هوا هم سرد شده بود
ب هرکدوم رو زدیم که مارو با خودتون ببرین گفتن نه 🤦♀️
یکی گفت سر راه میخوام برم تا جایی
یکی گفت ماشینم سنگین میشه
یکی گف ماشینم لاستیکش پنچره
یکی گفت کمک های ماشینمو خوابوندم اگه سنگین بشه گیر میکنه
با اینکه چهار تا از داداش و خواهراش مسیرشون با با ما یکی بود
ولی هبچکدوم بهمون تعارف نزدن ک شما که ماشین ندارین بیاین با ما
فقط یکی از خواهر شوهرام گفتش خب حالا که شما وسیله ندارین بیاین با ماشین ما، که شوهرش برگشت گفت جا نداااریممم 😐کجا میخواااان بیاااان (حالا هرکدومشون فقط یکی یا دوتا بچه دارن ها) 😐😐
( یعنی داخل هر ماشین 3 یا 4 نفر بودن)
دیگه خواهر شوهرمم بنده خدا ساکت شد و هیچ نگفت
یکی یکی خواهر برادرای همسرم سوار ماشین هاشون شدن و راه افتادن و رفتن
و ما موندیم و یک باغ بزرگ تاااریک و سرد با همون برادرشوهرم ک صبحش اومده بود دنبالمون و خانوادش و خانواده خانمش ک داشتن در باغشون رو میبستن
دخترم اونجا کوچیک بود سه چهار ساله بود، دید ک همه یکی یکی رفتن و ما موندیم یهوو نمیدونم ترسید یا چی همچیییین زد زیر گریه
زااار میزد زااار میزد مگه ساکت میشد حالا🤦♀️
دیگه برادرشوهرم دید ک ما موندیم گفت بیاین خودم میبرمتون
با هر سختی بود توی ماشینشون نشستیم اخه خانواده خانمشم بودن، نفرات مون زیاد شده بود همه روی هم دیگه
خلاصه دخترم توی باغ ،توی راه داخل ماشین، و وقتی برگشتیم داخل خونه حتی
یعنی درست 4 ، 5 ساعت تمااام گریه کرد و جیغ میزد
چند روز بعدش پرسیدم چرا گریه کردی گفت توی باغ هاپو سیاه دیدم که بمن نگاه میکنه (منظورش سگ)
درصورتی ک اصلا داخل باغ اونا سگی نبود😢🤦♀️🤦♀️
خلاصه الان ک دارم اینارو برات تعریف میکنم دوست گلم واقعا جیگرم میسوزه 😅 خیلی خیلی روزای تلخ و بدی رو گذروندم
اینم بگم ما همیشه ماشین داشتیم یک ماشین خیلی آبرومندانه ای و سالمی هم داشتیم
ولی بخاطر ندانم کاری های همسرم فروختیم و دیگه هم نتونستیم جاشو پر کنیم تا الان، ک منتظریم یه وام دیگه هم بگیریم بزاریم روی پولمون و ماشین دلخواه مونو بخریم ان شاالله
و نظر شخصی خودم اینه، بی ماشینی از مستاجری سخت تره
خدا برای هممون بسازه ان شاالله 😍🥰🙏❤