زمانیکه خانواده همسرم فهمیدن من باردار هستم...

من عروس بزرگم 

مادر شوهرم ی بار زنگ زد تبریک گفت 

فرداش زنگ زد گفت منم عین مادرتم هر چی دلت خواست بهم بگو الان دو سه هفته است حتی دیگه ب شوهرم هم زنگ نمیزنن اخه وقتی ب من ز زدن ی ماهی بود ک نه منو دیده بودن ن زنگ میزدن

موقع شنیدن بارداری من اونجا نبودم شوهرم گفت خیلی خوشحال شدن بعدش مادرش و خواهرش زنگ زدن تبریک گفتن

البته بیشتر از همه وقتی شنیدن بچه ام دختره خیلی خوشحال شدن چون همه نوه ها پسر بودن

دانشگاه تربیت مدرس تهران درمان چهار جلسه ای بی خوابی به صورت کاملا رایگان برگزار میکنه... درمان توسط جناب آقای دکتر مازندرانی صورت میگیره... چون یک کار تحقیقاتی هست کاملا رایگانه... از هفته ی بعد مورخ 1396/6/6 هر هفته دوشنبه ها و سه شنبه ها در همون دانشگاه تربیت مدرس شروع و  اجرا خواهد شد...

به دوستان و آشنایانتون اطلاع بدید ... چون خیلی فرصت خوبیه هم توسط جای بسیار معتبر ارائه میشه و توسط افراد خبره و همچنین رایگانه..آخه درمان بی خوابی در کلینیک ها و مراکز مشاوره بسیار گرونه...

جهت هماهنگی با شماره زیر تماس بگیرید

09194595925 

مادرشوهرم خیلی ریلکس گفت حالا حامله هست که هست شیرینی واسه چی خریدی؟

توماهه هفتمم گفت کاش بمیره حسرتش به دلت بمونه

ولی الان دوسالو نیمشه خخخخ ازدعا گربه کوره که بارون نمیاد

ببخشید ها ولی چه آدم بیشعوری هستن ایشون

خداییش همشون خوشحال شدن وتبریک گفتن.یه بار م وقتی فهمیدن بچم پسره بهم تبریک گفتن.

مادرشوهرم خیلی خوشحال بود میگفت پسرم تک بود داداش نداشت خداروشکر که پسزدارشد.پدر شوهرمم ازخوشحالی انگارسجده شکر کرده بوداونطور که شوهرم میگفت.

اینجور آدما رو باید حسابی شست کنار گذاشت با مدارا پررو تر میشن😐😑😕

چه بی فرهنگ 

واسه من چون يكم طول كشيده بود همشون خوشحال بودن. مادرشوهرم واسم يك النگو خريد چهار ميليون😬😍

با تمام مشکلاتی که با خانواده ی همسرم داشتم...اما وقتی زنگ زدم به مادرشوهرم که اومده بود تهران برای درمانِ بیماری ش...صداش خیلی گرفته بود...پرسیدم کجایید؟ گفت پشت درِ مطب دکتر منتظریم دکتر نوبتمون بشه...گفتم ی خبر خوش دارم...ما نی نی دار شدیم!به قدری خوشحال شد که به گریه کردن افتاد و نتونست حرف بزنه...خواهرشوهربزرگم کنارش بود گوشی رو گرفت و بهم گفت مادرش نمیتونه حرف بزنه داره از شادی اشک شوق میریزه و...

اینم بگم که بچه ی ما اولین نوه بود...والبته خواهرشوهر بزرگم ۵ سال بود بچه دار نشده بود...خیلی با خبر حاملگیم خوشحال شدن همه شون...بعد از تولد پسرمم عینِ پروانه دورش میگشتن...

اما خوب منو دوست ندارن دیگه حیوونیا😁